• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

گریه‌های پیامبر در عزای امام حسین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ما در این جا به چند روایت از گریه‌های پیامبر اسلام (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) بر امام حسین(علیه‌السلام) اشاره می‌کنیم. روایت در این باب، بیش از آن است که بتوان همه آن‌ها را در این مختصر جمع کرد، اما از باب نمونه چند روایت از طریق شیعه و چند روایت دیگر از کتاب‌های معتبر اهل سنت نقل می‌کنیم.



روایتی از رسول خدا در باره عظمت گریه بر امام حسین وارد شده است:
«یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ اِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَیْنِ فَاِنَّهَا ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِیمِ الْجَنَّة؛ ‌ای فاطمه! هر چشمی فردای قیامت گریان است غیر از چشمی که در مصیبت حسین گریه کند؛ صاحب آن چشم خندان است و مژده نعمت‌های بهشت به وی داده خواهد شد.»

یکی از سنن‌الهی در انسان که جنبه فطری و ذاتی هم دارد عکس‌العمل‌های روحی و روانی او در هنگام مواجهه و برخورد با پیش آمدهای شادی‌آور و یا‌ اندوه‌گین است. که هنگام شنیدن خبر و یا روبرو شدن با پدیده‌ای غیر منتظره احساسات درونی تحریک و عکس‌العمل متناسب از او دیده می‌شود.
این حالت در برابر حوادث تلخ به مصائب و رنج‌ها تعبیر می‌شود و انسان عکس‌العمل خود را با اشک و گریه و افسوس ابراز می‌دارد. همان‌گونه که در برابر حوادث و صحنه‌های خوش و خبرهای خوشحال کننده، حالت درونی خود را باشادی و خوشی اظهار می‌کند.
مادری که فرزند و یا یکی از عزیزانش را از دست داده و قطرات اشکش حکایت از رنج درونی و روحی او دارد، و در مرگ عزیزش بی‌تابی می‌کند نمونه‌ای روشن از احساسات فطری مادرانه است که نه تنها مذمّت و سرزنش نمی‌شود؛ بلکه تحسین برانگیز و غرورآفرین نیز می‌باشد.
بنابراین، نوحه‌سرائی و عزاداری و مرثیه‌خوانی خواستگاه اصلی آن فطرت و نهاد انسان‌ها است، و نفی آن به معنای نفی فطریّات خواهد بود.
هریک از معصومین (علیهم‌السّلام) ویژگی‌های خاصی داشته‌اند که دیگران از آن بی‌بهره بوده‌اند. حضرت سید الشهداء (علیه‌السّلام) نیز دارای ویژگی‌های است که در میان معصومان کسی به آن متصف نیست؛ از جمله این که تمامی پیامبران و اوصیاء بر مصائب آن حضرت اشک ریخته‌اند؛ هم قبل از تولد و هم بعد از آن، و این اشک‌ها را مایه مباهات و فخر خود دانسته‌اند.
ما در این جا به چند مورد از گریه‌های پیامبر اسلام (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) اشاره می‌کنیم. روایت در این باب، بیش از آن است که بتوان همه آن‌ها را در این مختصر جمع کرد، ما از باب مشت نمونه خروار چند روایت از طریق شیعه و چند روایت دیگر از کتاب‌های معتبر اهل سنت نقل می‌کنیم.


روایات فراوانی از طریق شیعه در این باره نقل شده است که ما فقط به چند روایت اشاره می‌کنیم.

۲.۱ - روایت شیخ صدوق

مرحوم شیخ صدوق (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) در کتاب شریف عیون اخبار الرضا(علیه‌السّلام) می‌نویسد:

«... فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ حَوْلٍ وُلِدَ الْحُسَیْنُ (علیه‌السّلام) وَ جَاءَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَقَالَ یَا اَسْمَاءُ هَلُمِّی ابْنِی فَدَفَعْتُهُ اِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ بَیْضَاءَ فَاَذَّنَ فِی اُذُنِهِ الْیُمْنَی وَ اَقَامَ فِی الْیُسْرَی وَ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَبَکَی فَقَالَتْ اَسْمَاءُ بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمِّی مِمَّ بُکَاؤُکَ قَالَ عَلَی ابْنِی هَذَا قُلْتُ اِنَّهُ وُلِدَ السَّاعَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ مِنْ بَعْدِی لَا اَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی ثُمَّ قَالَ یَا اَسْمَاءُ لَا تُخْبِرِی فَاطِمَةَ بِهَذَا فَاِنَّهَا قَرِیبَةُ عَهْدٍ بِوِلَادَتِه... »
«اسماء گوید: در سال بعد حسین (علیه‌السّلام) متولّد شد، رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) به سراغ او آمد و فرمود: ‌ای اسماء فرزندم را بیاور، اسماء حسین را در حالی که در پارچه سفیدی پیچیده شده بود به دست آن حضرت داد، و ایشان در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواند، آن‌گاه او را در آغوش گرفت و گریست، اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، گریه برای چیست و از چه رو می‌گریی؟ حضرت فرمود: بر حال این فرزندم می‌گریم، عرض کردم یا رسول اللَّه! او هم اکنون به دنیا آمده است! حضرت فرمود: ستم‌کاران او را پس از من شهید می‌کنند، خدا شفاعت مرا نصیب آنان نگرداند، آن‌گاه فرمود: ‌ای اسماء این خبر را (که او را می‌کشند) به فاطمه نرسانید، زیرا او تازه فارغ گشته است.»

۲.۲ - روایت شیخ مفید

مرحوم شیخ مفید (رحمت‌الله‌علیه) در کتاب الارشاد می‌نویسد:

«عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ اَشْعَثُ اَغْبَرُ وَیَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی اَرَاکَ اَشْعَثَ مُغْبَرّاً فَقَالَ اُسْرِیَ بِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ اِلَی مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَرَاَیْتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ اَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ اَزَلْ اَلْتَقِطُ دِمَاءَهُمْ فِیهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا فَقَالَ خُذِیهِ وَ احْتَفِظِی بِهِ فَاَخَذْتُهُ فَاِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ اَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ شَدَدْتُ رَاْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ (علیه‌السّلام) مُتَوَجِّهاً نَحْوَ اَهْلِ الْعِرَاقِ کُنْتُ اُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَاَشَمُّهَا وَ اَنْظُرُ اِلَیْهَا ثُمَّ اَبْکِی لِمُصَابِهَا فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ اَخْرَجْتُهَا فِی اَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ اِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَاِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَضَجِجْتُ فِی بَیْتِی وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ اَنْ یَسْمَعَ اَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ اَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ وَ الْیَوْمِ حَتَّی جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحُقِّقَ مَا رَاَیْتُ.»
«از‌ ام‌سلمه روایت شده که وی گوید: در یکی از شب‌ها حضرت رسول از ما دور شدند و این غیبت مقداری بطول انجامید، پس از مدتی آمدند در حالی که غبار‌آلود و گرفته به نظر می‌رسیدند، و دست خود را هم بهم گذاشته بودند، عرض کردم: یا رسول اللَّه ترا غبار‌آلود می‌بینم، فرمودند: مرا در این شب به عراق بردند و در محلی بنام کربلا فرود آوردند، و من در آن جا محل شهادت حسین را دیدم که با گروهی از فرزندان و اهل‌بیتم در آن جا شهید خواهند شد، و من همواره خون آن‌ها را جمع می‌کردم و اینک مقداری از آن خون‌ها در دست من موجود است.
در این هنگام پیغمبر خون‌ها را به من دادند و فرمودند: این خون را نگه‌دارید من خون را از آن جناب گرفتم؛ در حالی که مانند خاک سرخی بودند، خون را در میان شیشه‌ای نگه‌داشتم، هنگامی که حسین (علیه‌السّلام) به طرف عراق حرکت کردند من هر روز آن شیشه را نگاه می‌کردم و او را می‌بوئیدم، و به مصیبت او می‌گریستم.
روز دهم محرم که فرا رسید اول روز به شیشه نگاه کردم او را به حال اول دیدم و در آخر روز بار دیگر در وی نگاه کردم مشاهده کردم تبدیل بخون غلیظی شده، ناگهان فریادی کشیدم، و لیکن از ترس دشمنان او مطلب را مخفی داشتم، من همواره در انتظار بودم که ناگهان خبر قتل حسین بن علی (علیهما‌السّلام) را در مدینه اعلام کردند.»

و نیز می‌نویسد:

«وَ رَوَی السَّمَّاکُ عَنِ ابْنِ الْمُخَارِقِ عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ وَ الْحُسَیْنُ (علیه‌السّلام) فِی حَجْرِهِ اِذْ هَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ اَرَاکَ تَبْکِی جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ (علیه‌السّلام) فَعَزَّانِی بِابْنِیَ الْحُسَیْنِ وَ اَخْبَرَنِی اَنَّ طَائِفَةً مِنْ اُمَّتِی سَتَقْتُلُهُ لَا اَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی.»

«ام‌سلمه گوید: یکی از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسین (علیه‌السّلام) نیز در دامن او بودند، در این هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد، عرض کردم:

یا رسول اللَّه تو را گریان مشاهده می‌کنم. فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت به حسین تسلیت گفت، و به من اطلاع داد که گروهی از امت من او را خواهند کشت، خداوند آنان را از شفاعت من محروم می‌گرداند.»


شمس الدین ذهبی که از استوانه‌های علمی اهل سنت به حساب می‌آید در کتاب تاریخ الاسلام می‌نویسد:
«و قال الامام احمد فی مسنده ثنا محمد بن عبید ثنا شرحبیل بن مدرک عن عبدالله بن نجی عن ابیه انه سار مع علی وکان صاحب مطهرته فلما حاذی نینوی وهو سائر الی صفین فنادی اصبر ابا عبدالله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت علی النبی صلی الله علیه وسلم وعیناه تفیضان فقال قام من عندی جبریل فحدثنی ان الحسین یقتل بشط الفرات وقال هل لک ان اشمک من تربته قلت نعم فقبض قبضة من تراب فاعطانیها فلم املک عینی ان فاضتا وروی نحوه ابن سعد عن المدائنی عن یحیی بن زکریا عن رجل عن الشعبی ان علیاً قال وهو بشط الفرات صبراً ابا عبدالله وذکر الحدیث
وقال عمارة بن زاذان ثنا ثابت عن انس قال استاذن ملک القطر علی النبی صلی الله علیه وسلم فی یوم‌ام سلمة فقال یا‌ام سلمة احفظی علینا الباب لا یدخل علینا احد فبینا هی علی الباب اذ جاء الحسین فاقتحم الباب ودخل فجعل یتوثب علی ظهر النبی صلی الله علیه وسلم فجعل النبی صلی الله علیه وسلم یلثمه فقال الملک اتحبه قال نعم قال فان امتک ستقتله ان شئت اریتک المکان الذی یقتل فیه قال نعم فجاءه بسهلة او تراب احمرقال ثابت فکنا نقول انها کربلاء
عمارة صالح الحدیث رواه الناس عن شیبان عنه
وقال علی بن الحسین بن واقد حدثنی ابی ثنا ابو غالب عن ابی امامة قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنی حسیناً فکان یوم‌ام سلمة فنزل جبریل فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لام سلمة لا تدعی احداً یدخل فجاء حسین فبکی فخلته‌ام سلمة یدخل فدخل حتی جلس فی حجر رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال جبریل ان امتک ستقتله قال یقتلونه وهم مؤمنون قال نعم واراه تربته رواه الطبرانی
وقال ابراهیم بن طهمان عن عباد بن اسحاق وقال خالد بن مخلد واللفظ له ثنا موسی بن یعقوب الزمعی کلاهما عن‌هاشم بن‌هاشم الزهری عن عبدالله بن زمعة قال اخبرتنی‌ام سلمة ان رسول الله صلی الله علیه وسلم اضطجع ذات یوم فاستیقظ وهو خاثر ثم اضطجع ثم استیقظ وهو خاثر دون المرة الاولی ثم رقد ثم استیقظ وفی یده تربة حمراء وهو یقبلها فقلت ما هذه التربة قال اخبرنی جبریل ان الحسین یقتل بارض العراق وهذه تربتها
وقال وکیع ثنا عبدالله بن سعید عن ابیه عن عائشة او‌ام سلمة شک عبدالله ان النبی صلی الله علیه وسلم قال لها دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها فقال لی ان ابنک هذا حسیناً مقتول وان شئت اریتک من تربة الارض التی یقتل بها
رواه عبد الرزاق عن عبدالله بن سعید بن ابی هند مثله الا انه قال‌ام سلمة ولم یشک
واسناده صحیح رواه احمد والناس
وروی عن شهر بن حوشب وابی وائل کلاهما عن‌ام سلمة نحوه.»

«احمد بن حنبل در مسندش گفته است که... همراه علی می‌رفت وظرف آب حضرت را همراه داشت. پس وقتی به نینوا رسید (در حالی‌که به صفین می‌رفت) پس صدا زد که‌ای ابا عبدالله در شط فرات صبر کن. گفتم این چه معنی دارد؟ فرمودند: به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفتم و حال آن‌که دو چشم ایشان (مانندچشمه) می‌جوشید. پس به من فرمودند که جیریل در کنار من ایستاد و گفت که حسین در کنار شط فرات کشته می‌شود. وگفت آیا می‌خواهی که بوی تربت وی را احساس کنی؟ گفتم آری، پس کفی از خاک وی را گرفته به من داد، پس نتوانستم که جلوی اشک چشم خود را بگیرم...
... از انس نقل شده است که فرشته باران در روز‌ ام‌سلمه (روزی که رسول خدا در خانه وی بودند) از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اجازه حضور گرفت. پس حضرت فرمودند که ای‌ ام‌سلمه، مراقب در باش که کسی بر ما وارد نشود. در این هنگام حسین (علیه‌السّلام) آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرید. و رسول خدا او را بوسیدند؛ پس فرشته باران گفت: آیا او را دوست می‌دارید؟ حضرت فرمودند: آری، گفت: بدرستی‌که امت تو او را بعد از تو می‌کشند. اگر بخواهید مکان شهادت وی را به شما نشان خواهم داد. پس حضرت قبول فرمودند. پس وی حضرت را در کنار تپه‌ای یا خاک سرخی آورد.
ثابت گفت: ما آن را کربلا می‌گفتیم. روایت‌های عماره روایات خوبی است.
... رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همسرانشان فرمودند این کودک (حسین) را به گریه نیندازید. پس نوبت‌ ام‌سلمه شده بود که جبریل نازل شد پس حضرت به‌ام‌سلمه فرمودند که نگذار کسی وارد اتاق شود. پس حسین آمد و شروع به گریه کرد. پس‌ام‌سلمه اجازه داد که ایشان وارد شود. پس وارد شده بر دامان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشست. پس جبریل گفت که‌ امت تو او را خواهند کشت. حضرت پرسیدند او را می‌کشند وحال آنکه مومنند!! ! (ادعای ایمان دارند؟) گفت آری و تربتش را به حضرت نشان داد.
... ‌ام‌سلمه به من خبر داد که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روزی خوابیده بودند، پس در حالت ناراحتی بیدار شدند، سپس دوباره استراحت فرموده و دوباره بیدار شدند و حال آن‌که گرفتگی ایشان کمتر بود. دوباره خوابیدند و بیدار شدند و در دستشان خاک سرخی بود که آن را می‌بوسیدند. سوال کردم که این خاک چیست؟ فرمودند جبریل به من خبر داد که حسین در عراق کشته خواهد شد و این تربت وی است...
رسول خدا به وی فرمودند که فرشته‌ای به نزد من آمد که تا کنون نیامده بود. پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می‌شود به تو نشان دهم.... . سندش صحیح است احمد و عده‌ای آن را نقل کرده‌اند.»

۳.۱ - روایات حاکم نیشابوری

حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت در کتاب المستدرک علی الصحیحین می‌نویسد:

«(اخبرنا) ابو عبدالله محمد بن علی الجوهری ببغداد ثنا ابو الاحوص محمد بن الهیثم القاضی ثنا محمد بن مصعب ثنا الاوزاعی عن ابی عمار شداد بن عبدالله عَنْ اُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْحَارِثِ اَنَّهَا دَخَلَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَاَیْتُ اللَّیْلَةَ حُلْماً مُنْکَراً قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَتْ اِنَّهُ شَدِیدٌ قَالَ مَا هُوَ قَالَتْ رَاَیْتُ کَاَنَّ قِطْعَةً مِنْ جَسَدِکَ قُطِعَتْ وَ وُضِعَتْ فِی حَجْرِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خَیْراً رَاَیْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَیَکُونُ فِی حَجْرِکِ فَوَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ (علیه‌السّلام) فَقَالَتْ وَ کَانَ فِی حَجْرِی کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَدَخَلْتُ بِهِ یَوْماً عَلَی النَّبِیِّ صفَوَضَعْتُهُ فِی حَجْرِهِ ثُمَّ حَانَتْ مِنِّی الْتِفَاتَةٌ فَاِذَا عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تُهْرَاقَانِ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَکَ قَالَ اَتَانِی جَبْرَئِیلُ (علیه‌السّلام) فَاَخْبَرَنِی اَنَّ اُمَّتِی سَتَقْتُلُ ابْنِی هَذَا وَ اَتَانِی بِتُرْبَةٍ مِنْ تُرْبَتِهِ حَمْرَاء.»

‌«ام الفضل دختر حارث روزی حضور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرفیاب شده عرضه داشت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. آن حضرت فرمود: خواب خود را بگو. عرضه کرد خواب عجیبی است که از اظهار آن خودداری می‌کنم. فرمود: در عین حال باز هم خوابت را نقل کن. عرض کرد: در خواب دیدم مانند آن‌که قطعه از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد. رسول خدا فرمود: خواب بسیار خوبی دیدی. به زودی فاطمه (علیهاالسّلام) فرزندی خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسین (علیه‌السّلام) متولد شد آن حضرت در دامن من قرار گرفت.
روزی هم‌چنان که حسین (علیه السلامم) در دامن من بود به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وارد شدم. حضرت نگاهی به حسین نمود و دیدگانش اشک آلود شد. عرضه داشتم پدر و مادرم فدای شما باد چرا گریستید؟ فرمود: هم اکنون جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد امت من به زودی همین فرزند مرا شهید می‌کنند و خاکی از خاک سرخ رنگ او برای من آورد.»

حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می‌گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.»
و باز در جای دیگر، می‌نویسد:
«اخبرناه ابو الحسین علی بن عبد الرحمن الشیبانی بالکوفة ثنا احمد بن حازم الغفاری ثنا خالد بن مخلد القطوانی قال حدثنی موسی بن یعقوب الزمعی اخبرنی‌هاشم بن‌هاشم بن عتبة بن ابی وقاص عن عبدالله بن وهب بن زمعة قال اخبرتنی‌ام سلمة رضی الله عنها ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اضطجع ذات لیلة للنوم فاستیقظ وهو حائر ثم اضطجع فرقد ثم استیقظ وهو حائر دون ما رایت به المرة الاولی ثم اضطجع فاستیقظ وفی یده تربة حمراء یقبلها فقلت ما هذه التربة یا رسول الله قال اخبرنی جبریل (علیه الصلاة والسلام) ان هذا یقتل بارض العراق للحسین فقلت لجبریل ارنی تربة الارض التی یقتل بها فهذه تربتها هذ حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.»
«عبدالله بن زمعه می‌گوید: ام‌سلمه به من خبر داد که: در یکی از شب‌ها، رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) خوابیده بودکه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانی از خواب بیدار گشت. دوباره دراز کشید و خواب چشم‌هایش را ربود. طولی نکشید که باز بیدار شد؛ در حالی که اضطرابش کمتر از بار اوّل به نظر می‌رسید. مجدداً دراز کشید و خوابش برد و بیدار گشت؛ در حالی که مقداری خاک سرخ رنگ در دستش بود و آن را می‌بوئید و می‌بوسید! عرض کردم: یا رسول الله! این تربت چیست؟ در پاسخ فرمود: جبرئیل به من اطلاع داد که حسین (علیه‌السّلام) را در سرزمین عراق به شهادت می‌رسانند. از جبرئیل درخواست کردم تا از خاک سرزمینی که در آن به شهادت می‌رسد به من ارائه دهد. این تربت، همان تربت است.»
حاکم نیشابوری می‌گوید: این حدیث طبق نظر بخاری و مسلم، از احادیث صحیح است؛ اما آن‌ها روایت نکرده‌اند.

۳.۲ - سایر علمای اهل سنت

و نیز طبرانی در معجم کبیر و هیثمی در مجمع الزوائد و متقی‌هندی در کنز العمال می‌نویسند:

«وعن‌ام سلمة قالت کان رسول الله صلی الله علیه وسلم جالسا ذات یوم فی بیتی قال لا یدخل علی احد فانتظرت فدخل الحسین فسمعت نشیج رسول الله صلی الله علیه وسلم یبکی فاطلت فاذا حسین فی حجره والنبی صلی الله علیه وسلم یمسح جبینه وهو یبکی فقلت والله ما علمت حین دخل فقال ان جبریل (علیه‌السّلام) کان معنا فی البیت قال افتحبه قلت اما فی الدنیا فنعم قال ان امتک ستقتل هذا بارض یقال لها کربلاء فتناول جبریل من تربتها فاراها النبی صلی الله علیه وسلم فلما احیط بحسین حین قتل قال ما اسم هذه الارض قالوا کربلاء فقال صدق الله ورسوله کرب وبلاء، وفی روایة صدق رسول الله صلی الله علیه وسلم ارض کرب وبلاء.»

«از‌ ام‌سلمه نقل شده است که گفت: در یکی از روزها که پیغمبر اکرم (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در منزل من نشسته بود، به من فرمود: مواظب باش احدی بر من وارد نشود. من همچنان مراقب بودم که ناگهان حسین (علیه‌السّلام) وارد شد و صدای گریه رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) بگوشم رسید. دیدم حسین (علیه‌السّلام) در دامان پیغمبر (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) (یا در کنار آن حضرت) قرار گرفته بود و حضرت رسول (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) گریه کنان دست بر سر او می‌کشید. پوزش خواستم و گفتم: به خدا سوگند! من متوجه ورود او به اتاق نشدم. رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) فرمود: (از این که گفتم مواظب باش تا کسی بر من وارد نشود به این دلیل بود که) جبرئیل در این جا حضور داشت و همین که حسین (علیه‌السّلام) را مشاهده کرد پرسید: آیا او را دوست می‌داری؟ در پاسخ گفتم: آری!. جبرئیل گفت: امّتت او را در سرزمینی به نام کربلا شهید می‌کنند.

‌ام‌سلمه می‌گوید: آنگاه از خاک کربلا مشتی برداشت و به حضرت رسول (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) نشان داد. هنگامی که لشکر دشمن، حسین (علیه‌السّلام) را محاصره کردند و خواستند او را به شهادت برسانند، پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا. حسین (علیه‌السّلام) فرمود: رسول اکرم (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) راست فرمود که این زمین، «کرب» و «بلا» است.»
هیثمی بعد از نقل حدیث می‌گوید:

رواه الطبرانی باسانید ورجال احدها ثقات.

۳.۲.۱ - روایت دیگر


و همچنین، هیثمی در مجمع الزوائد، ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق، مزّی در تهذیب الکمال و ابن‌حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب می‌نویسند:

«عن‌ام سلمة قالت کان الحسن والحسین یلعبان بین یدی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی بیتی فنزل جبریل فقال یا محمد ان امتک تقتل ابنک هذا من بعدک واوما بیده الی الحسین فبکی رسول الله صلی الله علیه وسلم وضمه الی صدره ثم قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یا‌ام سلمة ودیعة عندک هذه التربة فشمها رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال ویح وکرب وبلاء قالت وقال رسول الله صلی الله علیه وسلم یا‌ام سلمة اذا تحولت هذه التربة دما فاعلمی ان ابنی قد قتل قال فجعلتها‌ام سلمة فی قارورة ثم جعلت تنظر الیها کل یوم وتقول ان یوما تحولین دما لیوم عظیم»

«از‌ ام‌سلمه روایت شده که گفت: حسن و حسین (علیهما‌السّلام) در خانه من و در برابر رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) به بازی مشغول بودند. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: ‌ای محمد! پس از رحلت تو، امتت این فرزند را (و اشاره به حسین (علیه‌السّلام) کرد) شهید می‌کنند. رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) گریست و حسین (علیه‌السّلام) را به سینه چسبانید. سپس رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) تربتی را که جبرئیل از مرقد شریف حسین (علیه‌السّلام) آورده بود در دست گرفت و بویید و فرمود: بوی کرب و بلا از آن به مشام می‌رسد. آنگاه آن خاک را به دست‌ام‌سلمه سپرد و فرمود: ای‌ام‌سلمه! مواظب باش و بدان که هر گاه این تربت مبدل به خون گردید، فرزندم، حسین (علیه‌السّلام) به شهادت رسیده است.
‌ام‌سلمه، تربت را در شیشه‌ای ریخت و هر روز به آن تربت نگاه می‌کرد و می‌گفت: ‌ای خاک! روزی که به خون تبدیل گردی آن روز، روز عظیمی خواهد بود.»

۳.۲.۲ - نظر ابن‌حجر عسقلانی

ابن‌حجر عسقلانی بعد از نقل این حدیث می‌گوید:

«و فی الباب عن عائشة و زینب بنت جحش و‌ ام‌الفضل بنت الحارث و ابی امامة و انس بن الحارث و غیرهم.

در این باره روایاتی از عایشه، زینب بنت جحش، ‌ام‌فضل دختر حارث، ابو‌امامه، انس بن حارث و دیگران، نیز نقل شده است.»


۳.۲.۳ - روایت هیثمی

و همچنین هیثمی در روایت دیگری می‌نویسد:

«عن ابی امامة قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنی حسینا قال وکان یوم‌ام سلمة فنزل جبریل فدخل رسول الله صلی الله علیه وسلم الداخل وقال لام سلمة لا تدعی احدا ان یدخل علی فجاء الحسین فلما نظر الی النبی صلی الله علیه وسلم فی البیت اراد ان یدخل فاخذته‌ام سلمة فاحتضنته وجعلت تناغیه وتسکنه فلما اشتد فی البکاء خلت عنه فدخل حتی جلس فی حجر النبی صلی الله علیه وسلم فقال جبریل للنبی صلی الله علیه وسلم ان امتک ستقتل ابنک هذا فقال النبی صلی الله علیه وسلم یقتلونه وهم مؤمنون بی قال نعم یقتلونه فتناول جبریل تربة فقال بمکان کذا وکذا فخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم قد احتضن حسینا کاسف البال مغموما فظنت‌ام سلمة انه غضب من دخول الصبی علیه فقالت یا نبی الله جعلت لک الفداء انک قلت لنا لا تبکوا هذا الصبی وامرتنی ان لا ادع احدا یدخل علیک فجاء فخلیت عنه فلم یرد علیها فخرج الی اصحابه وهم جلوس فقال ان امتی یقتلون هذا.»

«از ابو‌امامه روایت شده است که رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) به همسرانش فرمود: مواظب باشید کاری نکنید که حسین مرا به گریه درآورید! آن روز که نوبت‌ ام‌سلمه بود و پیغمبر (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در خانه او تشریف داشت.
جبرئیل نازل شد. حضرت رسول (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) به اتاق رفت و به امّ‌سلمه سپرد که: مواظب باش کسی وارد اتاق نشود. حسین (علیه‌السّلام) آمد و همین که چشمش به رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) افتاد، می‌خواست داخل اتاقش شود که‌ ام‌سلمه او را گرفت و به سینه چسبانید. امام حسین (علیه‌السّلام) گریست و وی سعی می‌کرد تا او را از گریه باز دارد؛ ولی گریه حسین (علیه‌السّلام) شدت یافت و‌ ام‌سلمه او را رها کرد و به اتاق حضرت (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) داخل گشت و روی دامان پیغمبر اکرم (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) نشست.
جبرئیل به رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) خبر داد که در آینده نزدیک، امت تو همین فرزندت را به شهادت می‌رسانند. رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) از سخن «جبرئیل» به شگفت آمد و فرمود: آن‌ها در حالی که به من ایمان دارند، فرزندم را شهید می‌کنند؟ ! جبرئیل گفت: آری! آن‌ها وی را شهید می‌نمایند.
در حالی که جبرئیل مشتی خاک به رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) می‌داد، گفت: این خاک از همان سرزمینی است که در آن به شهادت می‌رسد.
رسول خدا (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در حالی‌که بسیار‌ اندوه‌ناک بود حسین (علیه‌السّلام) را به بغل گرفت و از خانه بیرون رفت. ‌ام‌سلمه گوید: پنداشتم از آن که حسین (علیه‌السّلام) را اجازه داده‌ام تا وارد منزل شود، ناراحت شده است، برای همین عرض کردم: یا نبی‌الله! جانم فدای شما، خود شما به ما (همسران) توصیه کرده بودید که کاری نکنید حسین من بگرید و از سوی دیگر دستور داده بودید اجازه ندهم تا کسی بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسین (علیه‌السّلام) اجازه ورود دادم. پیغمبر اکرم (صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) چیزی نگفت تا اینکه نزد اصحاب خود رسید. آنان در مکانی نشسته بودند. حضرت فرمود: امت من، این فرزندم را شهید می‌کنند....»


۱. مجلسی، محمد‌باقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۴، ص۲۹۳.    
۲. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۲۶.    
۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۳۰، فصل فی فضائل الامام الحسین و مناقبه.    
۴. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ص۴۲۹، الفصل الثالث فی ذکر بعض خصائصه و مناقبه و فضائله.    
۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۳۰، فصل فی فضائل الامام الحسین و مناقبه. و اعلام الوری باعلام الهدی، ص۲۱۹.    
۶. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۰۲.    
۷. نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۴.    
۸. ابن‌عساکر، علی‌ بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۹۶ - ۱۹۷.    
۹. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۵۸.    
۱۰. نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۳۹۸.    
۱۱. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۸.    
۱۲. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۸۸ - ۱۸۹.    
۱۳. متقی‌هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز‌العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۳، ص۶۵۶ – ۶۵۷.    
۱۴. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۴۷.    
۱۵. مزی، یوسف بن عبد الرحمن، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۰۸ – ۴۰۹.    
۱۶. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۹۲ – ۱۹۳.    
۱۷. ابن‌عساکر، علی بن حسن، ترجمة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۲۵۲ – ۲۵۳.    
۱۸. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۸۹.    
۱۹. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۸۹.    
۲۰. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۸، ص۲۸۵ – ۲۸۶.    
۲۱. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۹۰ – ۱۹۱.    
۲۲. ابن‌عساکر، علی بن حسن، ترجمة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ص۲۴۵ – ۲۴۶.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «گریه‌های پیامبر در عزای امام حسین».    






جعبه ابزار