• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

موسی‌ بن‌ نصیر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابو عبدالرحمن موسی بن نصیر بن عبدالرحمن بن زید لخمی که ولادت وی را سال نوزده هجری ذکر نموده‌اند، اصالتا اهل وادی القری در حجاز بود، از آن جایی که پدرش نصیر، از فرماندهان سپاه معاویه در شام محسوب می‌شد، موسی نیز در دستگاه بنی امیه در دمشق رشد یافت، سپس به خدمت بنی مروان در آمده و به شان و منزلت بالایی در دستگاه آنان خصوصا عبدالعزیز بن مروان دست یافت، سپس در زمان حجاج مامور خراج بصره شد، پس از آن در زمان خلافت عبدالعزیز بن مروان مامور فتوحات در افریقیه شد. وی برای به خلافت رسیدن ولید بن عبدالملک تلاش زیادی کرد، به همین سبب از سوی وی عهده‌دار امارت افریقای شمالی و مغرب گردید.



موسی بن نصیر (۱۹- ۹۷ ه) بن عبدالرحمن ابن زید اللخمی، ملقب به ابوعبدالرحمن بود. موسی بن نصیر از طایفه اراشه از قوم بلی از قضاعه بودند، اما در دمشق بزرگ شده و زندگی کرده بود. پدرش نصیر بود. او در ایام ابوبکر در جبل الجلیل شام به اسارت گرفته شد. کسی از بنی امیه او را آزاد کرد و او به شام بازگشت و موسی در سال ۱۹ هجری در قریه یی به نام «کفر مری» به دنیا آمد، در حالی که او لنگ بود. ایشان از ثروت بسیاری برخوردار بود به گونه‌ای که خارج از حساب بوده است. در عین حال فردی بسیار بخشنده و شجاع و عالم نیز بوده است.


عبدالملک بن مروان به برادرش عبدالعزیز نامه نوشت که می‌خواهد که حکومت بصره را به برادرش بشر بدهد، اما از آن جا که بشر بن مروان از سن کمی برخوردار بود و ضمنا کارهای حکومتی زیادی انجام نداده بود. عبدالملک از عبدالعزیز خواست که موسی بن نصیر را که از تجربۀ لازم در امور حکومتی بر خوردار است همراه بشر به بصره بفرستد و در ادامه گفته بود که کارهای دیوانی عراق را نیز به موسی بن نصیر بسپارد و موسی نیز در قبال کارهای دیوانی مسئول است. بشر بن مروان زمانی که به بصره رسید مهر خویش را به موسی داد، و پس از مدتی عبدالملک حکومت کوفه را نیز به بشر داد. در آن موقع در بصره و کوفه بیشتر قدرت و اختیارات حکومتی به دست موسی بن نصیر بود؛ بعد از مدتی بر اثر حادثه‌ای بشر بن مروان از دنیا رفت. زمانی که خبر مرگ بشر به عبدالملک رسید، او حجاج بن یوسف را به عنوان والی به سوی بصره و کوفه فرستاد، و سپس به خالد بن ابان گفت که نامه‌ای به موسی بن نصیر بنویسد و به او از جانب عبدالملک بگوید که، تو از کار خود بر کنار شده‌ای، و حجاج بن یوسف را به عنوان والی بصره و کوفه قرار داده‌ایم، و در ادامه گفت: «حجاج درباره تو باید به شدت عمل کند و هیچ گونه رحم و گذشتی را درباره تو نخواهد داشت. اگر می‌خواهی در امان باشی یا به فارس برو، و یا این که به عبدالعزیز بن مروان بپیوند. وقتی که نامه به دست موسی بن نصیر رسید، بر اسب سوار شد و به شام رفت».


در زمان عبدالملک بن مروان، حاکم افریقا مردی به نام حسان بن نعمان بود. او در سال ۷۹ پس از پیروزی‌ها و فتوحات بسیار برای دیدار عبدالملک به شام آمد. عبدالملک به حسان بسیار احترام گذاشت و بر سهم وی از بیت المال حکومتی افزود. زمانی که حسان بن نعمان خواست به سوی افریقا برگردد، در میانۀ راه به مصر رسید، عبدالعزیز بن مروان در آن زمان در مصر بود و از در خواست حسان بن نعمان از عبدالملک که گرفتن یک لباس گرانبها که مخصوص بزرگان و نزدیکان عبدالملک بود، آگاه شد. عبدالعزیز در مصر با حسان ملاقات کرد و از او خواست که از در خواست خویش از عبدالملک صرف نظر کند. زیرا عبدالملک آن لباسها را تنها به نزدیکان خویش می‌داد. حسان در آن وقت منکر آن در خواست شد و این کار او باعث خشمگین شدن عبدالعزیز شد. آن گاه عبدالعزیز او را از افریقا عزل کرد و به جای او در روز پنج شنبه از ماه صفر سال ۷۹ موسی بن نصیر را به سوی افریقا فرستاد و او را حاکم افریقا کرد.


زمانی که عبدالملک از کار عمر بن عبدالعزیز آگاه شد، نامه‌ای برای عبدالعزیز به این مضمون نوشت: امیرالمؤمنین از کار تو در مورد بر کناری حسان و حاکم گردانیدن موسی آگاه شد، از تو می‌خواهد که موسی را بر کنار کنی، و هم اکنون خواهان آن است تا بار دیگر حسان را به جای موسی بگماری، در مورد حسان به نیک رفتار کنی زیرا وی پرنده اقبال است.
زمانی که نامۀ عبدالملک به دست عمر بن عبدالعزیز رسید، او نیز در نامه‌ای برای برادرش عبدالملک چنین نوشت: «از موضوع برکناری حسان آگاه شدی و این که من موسی را به جای وی منسوب کرده‌ام، گفته بودی رای و نظر مرا در مورد موسی پذیرفته و خواسته‌ای وی را بر کنار و بار دیگر حسان را به جای او بگمارم، به خدا سوگند در مورد موسی می‌بایست منتظر فتوحات دیگر بود که از حسان ساخته نیست».


موسی بن نصیر به همراه یاران و اموال خود به دژ ذات الجماجم (مسیری است در بین راه مصر تا افریقا) رفت، در آن جا افرادی بودند که انتظار ورود حاکم خود حسان بن نعمان را می‌کشیدند. موسی بن نصیر پیش آنان رسید، وقتی به سپاه اول رسید گنجشکی آمد بر سر موسی بن نصیر نشست. موسی گنجشک را گرفت و چاقویی خواست و سر آن را برید. و خون آن را به لباس خود مالید و گفت: به خدا سوگند اگر خداوند بخواهد ما پیروز می‌شویم. آن گاه همه لشکریان خود را جمع کرد و پس از ستایش پروردگار چنین گفت: ‌ای مردم! امیرالمؤمنین چنین دید که حسان بن نعمان را بر شما حاکم گرداند. از این روی او را به سوی شما فرستاد. وقتی که حسان بن نعمان نزد عبدالعزیز رسید، نعمت امیرالمؤمنین را ضایع کرد. خداوند نیز آن چه را برای او خواسته بود، تغییر داد. عبدالعزیز در قدرت و اختیارات حکومتی مانند عبدالملک است، عبدالعزیز حسان بن نعمان را عزل کرد و مرا به جای او حاکم شما کرد. من هیچ گونه اختیاری در این کار نداشتم. من نیز هم چون یکی از شما هستم، اگر از من نیکی دیدید، به واسطه آن خدا را ستایش کنید و شما نیز به سوی آن نیکی آیید، ولی اگر از من بدی دیدید، آن را به کنار زنید، من نیز چون دیگران اشتباه و هم چون دیگران نیکی می‌کنم. امیر به من فرمان داده است تا سهم شما را سه برابر کنم، پس سهم خود را به شیرینی بگیرید و هر کس نیازی دارد آن را به اطلاع من برساند، زیرا ما وعده می‌دهیم که آن را بر آورده کنیم.


وقتی که موسی بن نصیر به سوی افریقا حرکت کرد، در روز دوشنبه پنجم ماه جمادی الاول در سال ۷۹ بود که به آن جا رسید. ورود موسی به افریقا و حوالی آن به صورت مخفیانه بود، چنان که مسلمانان در افریقا نمی‌توانستند در روزهای عید بیرون بیایند. زیرا دشمنان که بربر‌ها بودند، بسیار نزدیک آنان بودند. زمانی که موسی وارد آفریقا شد، سفیان بن مالک فهری و ابو صالح فهری که جانشین حسان بن نعمان در افریقا بود را دستگیر کرد و برای هر یک به میزان ده هزار دینار جریمه قرار داد و آنان را با دست‌های بسته به سوی عبدالملک فرستاد، سپس نگاهی به کوه‌ها و اطراف آن انداخت! مردم ساکن افریقا برای شنیدن سخنان موسی بن نصیر جمع شدند، موسی بن نصیر نیز پس از حمد و ستایش پروردگار چنین گفت: ‌ای مردم، پیش از من یکی از این دو مرد بر شما حاکم بود، مردی مسلمان که راحتی را دوست می‌داشت و از آن چه به دستش می‌رسید، اگر کم بود، خشنود بود. دوست نمی‌داشت سخنی بگوید و دوست داشت در صلح و آسایش باشد و یا این که مردی بود که از عقیده‌ای ناتوان برخوردار بود، و شناخت کمی داشت. او برادر جنگ نبود، مگر شب هنگام. آنانی که پیش از من بودند در پی دشمنان دور بودند و از دشمنان نزدیک پرهیز داشتند، به خدا سوگند این دژها را رها نخواهیم کرد و از این کوه‌های سر به فلک کشیده عبور خواهیم کرد، در آن صورت خداوند همه یا بعضی از آن‌ها را برای مسلمانان فتح خواهد کرد، خداوند بهترین داوران است.


مردمی از بربران در زعوان - مناطقی در اطراف افریقا است- زندگی می‌کردند، که به آنان عبدوه می‌گفتند. یکی از بزرگان آنان به نام ورقطان حکومت را در زعوان بر عهده داشت. آنان همواره مواظب کارهای مسلمانان بودند و حرکات آنان را زیر نظر داشتند. تا در یک موقعیت مناسب به آنان حمله کنند. میان زعوان و قیروان فاصله یک روز تا شب راه رفتن بود. موسی بن نصیر لشکری با پانصد سوار به سوی آنان فرستاد. فرماندهی لشکر موسی بن نصیر را فردی به نام عبدالملک بر عهده داشت. وی به همراه سواران خود بر مردم ورقطان حمله کردند و آنان را شکست دادند و دژ را فتح کردند و این در حالی بود که غنائم به دست آمده از این جنگ ده هزار راس دام می‌شد. این اولین باری بود که غنیمتی به دست موسی بن نصیر می‌افتاد. موسی پس از آن فرزند خود عبد الرحمن را به سوی بعضی از سرزمین‌ها فرستاد او نیز توانست یکصد هزار راس دام با خود به غنیمت بیاورد و بار دیگر موسی بن نصیر، فرزند دوم خود مروان را به سرزمین‌های اطراف افریقا فرستاد که او نیز توانست یکصد هزار راس دام دیگر را به غنیمت به دست آورد، که خمس این غنائم در حدود ۶۰ هزار راس می‌شد.


در سال ۸۰ بعضی از جاسوسان موسی آمدند و به او گفتند: مردم صنهاجه در حالت غرور و غفلت هستند. موسی بن نصیر با لشکری همراه چهار هزار نفر از نیروهای خود و دو هزار نفر از مردمانی که از قبایل بربر بودند به سوی دژ صنهاجه حرکت کرد. موسی، عیاش را به همراهی دو هزار سوار باقی گذاشت و آرایش نظامی خود را چنین ترتیب داد: مقدمه لشکر، عیاض بن عقبه، جناح راست، مغیرة بن ابو برده، جناح چپ زرعة بن ابو مدرک. هنگامی که سپاه صنهاجه در غفلت کامل بودند، موسی به آنان حمله کرد. در آن جنگ یکصد هزار راس غنیمت به آوردند که شامل شتر، گاو، گوسفند و اسب و چیزهای دیگر که قابل شمارش نبود، می‌شد. بعد از آن مغیره در روز دیگر به دژ صنهاجه حمله کرد و میان دو سپاه جنگ شدیدی صورت گرفت. در آن جنگ مغیره پیروز شد. او نیز تعداد ۶۰ هزار راس غنیمت به دست آورد.


موسی بن نصیر تصمیم داشت، مناطق هواره، زناته، کتامه که در اطراف افریقا بود را فتح کند، به همین دلیل لشکری با هزار جنگجوی سواره به فرماندهی عیاش بن اخیل به سوی هواره و زناته فرستاد. عیاش بر آن مناطق حمله کرد و توانست سپاه دشمن را شکست دهد، به طوری که عدۀ بسیاری از سپاه را کشت و تعدادی را نیز اسیر کرد، و در این جنگ ۵ هزار راس دام به غنیمت به دست آورد. مردم کتامه نیز زمانی که قدرت موسی بن نصیر را دیدند، نزد موسی بن نصیر آمدند و با او صلح کردند، موسی نیز یکی از بزرگان خودشان را بر آنان حاکم قرار داد.


در سال ۸۳ موسی بن نصیر تصمیم گرفت که به سوی سجوما لشکرکشی کند. موسی بن نصیر پسرش عبدالله را در قیروان جانشین خود قرار داد و خود به همراه ده هزار نفر از مسلمانان به سوی سجوما حرکت کرد. موسی در مسیر خود به مکانی رسید که به آن زندان پادشاهان می‌گفتند. در آن جا اشیاء سنگین خود و اسب‌ها را بر جای گذاشتند، و عمرو بن اوس را به همراه هزار جنگجو برای محافظت از آن‌ها قرار داد. پس از آن به همراه عده باقی مانده حرکت کرد، در راه به عده‌ای از دشمنان برخورد کردند و در کوهی که از ارتفاع بسیاری نیز برخوردار بود با یک دیگر درگیر شدند، پس از سه روز جنگ یکی از بزرگان سپاه دشمن بیرون آمد و درخواست مبارزه تن به تن کرد، هیچ کس پاسخ او را نداد. موسی نگاهی به پسرش مروان کرد و گفت: «فرزندم به سوی او برو. مروان پرچم را به برادرش عبدالعزیز بن موسی داد و به سوی مرد مبارز رفت. مروان بر مرد بربر حمله کرد و با یک دیگر درگیر شدند. مرد بربر از شدت جنگ به کوه پناه برد و با گرز خود به مروان ضربه‌های سنگین می‌زد. مروان گرز را از دست او گرفت و آن را محکم به شکم او زد و مرد بربر بر زمین افتاد. پس از آن دو لشکر با یک دیگر درگیر شدند و جنگ سختی در گرفت، اما در پایان لشکریان موسی بن نصیر پیروز شدند و «کسیلة بن لمزم» پادشاه آن قوم نیز کشته شد و تعداد ۲۰۰ هزار راس غنیمت به دست مسلمانان افتاد. موسی وقتی که برگشت همه سرزمین‌ها تحت فرمان و اطاعت وی بودند».


موسی بن نصیر، در نامه‌ای عبدالعزیز بن مروان را که در مصر بود، از فتوحاتی که به دست آورده بود، آگاه کرد. عمر بن عبدالعزیز بسیار خوشحال شد و نامه‌ای برای عبدالملک در مورد فتوحات موسی بن نصیر چنین نوشت: «من و امیرالمؤمنین در مورد موسی و حسان هم چون دو نفر بودیم که به یک دیگر چیزی را رهن می‌دهند. آن دو به سوی کارهای خود رفتند و با دست پر برگشتند، برای یکی از آن‌ها زمان هم چنان باقی است و امید آن داریم که بار دیگر فتوحاتی به دست او حاصل شود. یا امیرالمؤمنین، نامه موسی به دست من رسیده است آن را برای خواندن شما می‌فرستم.» زمانی که نامه به دست عبدالملک رسید و خبرهای پیروزی موسی به دستش رسید، گفت: ابو الاصبع پیروزی‌ها گوارایت باد و همواره می‌گفت: چه بسا چیزی را انسان دوست نمی‌دارد؛ ولی خداوند نیکی بسیار در آن قرار می‌دهد.
[۳۰] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.



در سال ۸۹ عبدالملک از دنیا رفت و پسرش ولید بن عبدالملک به خلافت رسید زمانی که ولید به خلافت رسید، تصمیم گرفت که موسی بن نصیر را که در آن زمان در مصر در کنار عبدالعزیز بن مروان بود به عنوان والی افریقا انتخاب کند، از این رو ولید به عموی خویش عبدالعزیز بن مروان نامه نوشت که موسی بن نصیر را از مصر به افریقا بفرستد. موسی بن نصیر نیز به سمت افریقا حرکت کرد، در مسیر افریقا ابتدا در قیروان توقف کرد. او زمانی که به آن جا رسید، دید که اکثر سرزمین‌های افریقا و مغرب از سکنه خالی است، دلیل این وضعیت آن بود که اولا حسان بن نعمان -که والی قبلی افریقا بود- بر همۀ آنانی که در افریقا زندگی می‌کردند و عرب نبودند، مالیات تعیین کرده بود، ثانیا ساکنان آن جا که اکثرا بربر بودند بسیار با یکدیگر کشمکش و اختلاف داشتند. موسی بن نصیر زمانی که این وضعیت را دید عجمان را از دور و نزدیک جمع کرد و سپس به بربرها حمله کردند و توانست آنان را شکست دهد. پس از آن موسی بن نصیر پسر خود عبدالله را از دریا به سوی جزیره میورقه فرستاد، او توانست آن جا را فتح کند و غنائم و اسیران بسیاری به دست آورد. سپس موسی بن نصیر پسر دیگر خود مروان را به مناطق دیگر اطراف افریقا فرستاد، او نیز پیروز شد و با غنایم و اسیران زیادی باز گشت.


موسی بن نصیر پس از این که وارد افریقا شد، خود شخصا اقدام به فتح طنجه کرد، و توانست آن سرزمین را فتح کند و مدتی نیز در آن سرزمین زندگی کرد و او اولین کسی از امیران مسلمان بود که در آن سرزمین ساکن شده بود. پس از مدتی موسی بن نصیر قصد باز گشت به قیروان را کرد و طارق بن زیاد لیثی را جانشین خود در طنجه قرار داد و با او بیست و هفت هزار سپاه عرب و دوازده هزار بربر باقی گذاشت. موسی بن نصیر به طارق بن زیاد نیز دستور داد که عربها بربرهای آن منطقه را قرآن و فقه بیاموزد.
ابو محمد بن ابی یزید گوید: بربرها -از طرابلس تا طنجه- دوازده بار مرتد شدند و اسلامشان استقرار نیافت تا آن گاه که طارق بن زیاد و موسی بن نصیر آن جا را فتح کرد و به اندلس رفتند.
موسی بن نصیر سراسر مغرب را به زیر فرمان خود در آورده بود و بسیاری از بزرگان بربر و امیران آنان در جنگ و جهاد همراه موسی بن نصیر بودند. در این هنگام بود که اسلام در مغرب نفوذ کرد و بربرها به دستورات و فرامین اسلام عمل می‌کردند و اسلام در دل‌های آنان نفوذ کرده بود و دیگر آنان ارتداد را فراموش کردند.
در سال ۹۱ بود که مردم افریقا دچار خشکسالی شدند، موسی بن نصیر مردم را جمع کرد و به طلب باران یک روز از صبح تا ظهر دعا کرد، پس از دعا نیز خطبه خواند و نامی از ولید بن عبدالملک در خطبه و دعای خویش نبرد، زیرا او نیز مانند پدرش بنی امیه را غاصب می‌دانست، زمانی که می‌خواست از منبر پایین بیاید مردم به او اعتراض کردند، گفتند: «برای امیر مؤمنان دعا نمی‌گویی؟» موسی بن نصیر در جواب شان گفت در این موقعیت نباید نام کسی دیگر را به جز نام خداوند عزّوجلّ برد. سپس باران آمد که زمین‌ها با آن سرسبز شدند و تا مدتی نیز آبش کافی بود.


در سال ۹۲ زمانی که طارق بن زیاد به عنوان والی از جانب موسی بن نصیر در طنجه بود، یولیان -پادشاه بربرها در منطقۀ جبل الطارق بود که موسی بن نصیر بر آن سرزمین لشکر کشی کرد، اما او با دادن هدایا با موسی مصالحه کرد و قبول کرد که به موسی بن نصیر جزیه دهد- طارق را تشویق به فتح اندلس کرد و به او گفت که در جنگ با اندلس او را یاری خواهد کرد.> طارق به سوی اندلس لشکر کشی کرد، و او اولین کسی بود که به لشکرکشی آن سرزمین اقدام کرده بود. الیان که والی گذرگاه ورودی اندلس بود از طارق شکست خورد، طارق او را امان داد به شرط این که او و یارانش را با کشتی به اندلس برساند، الیان نیز قبول کرد و طارق و یارانش را به اندلس رساند. زمانی که طارق به اندلس رسید اهالی آن جا با او به نبرد پرداختند طارق در این جنگ آنان را شکست داد و توانست آن سرزمین را فتح کند. پس از آن به شهر طلیطله رفت و آن جا را نیز به تصرف خود در آورد، سپس به شهر مائده رسید که در آن جا مائده سلیمان بن داوود (علیه‌السّلام) را پیدا کرد، آن مائده از زمرد سبز ساخته شده بود، پایه‌های آن با مروارید و مرجان و یاقوت و دیگر گوهرهای گرانبها ساخته شده بود که آن خوان سیصد و شصت پایه داشت. (به عدد ایام سال) طارق به موسی بن نصیر خبر این پیروزی را داد و مقدار غنایمی را که به دست آورده بود نیز به موسی بن نصیر خبر داد. او با شنیدن خبر پیروزی‌های طارق به او حسادت کرد به همین دلیل نامه‌ای تهدید آمیز به او نوشت که چرا بدون دستور و فرمان او به اندلس لشکرکشی کرده است، و فرمان داد که در همان جایی که هست، بماند تا خود را به او برساند. موسی پسر خود عبدالله را به جای خود در قیروان به عنوان جانشین قرار داد و خودش به سوی طارق بن زیاد حرکت کرد.
موسی بن نصیر در ماه رمضان سال ۹۳ (ه. ق) وارد اندلس شد. موسی در شهر ماردین بود که تصمیم گرفت به شهر طلیطله لشکرکشی کند، زمانی که موسی در آن شهر بود طارق به استقبال او رفت. زمانی که طارق موسی بن نصیر را دید پیاده شد، موسی با تازیانه بر سر طارق زد و او را به سختی سرزنش کرد که چرا بدون دستور و مشورت من چنین اقدامی کرده است.
[۴۴] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.
بعد طارق را به شهر طلیطله همراه خود برد و غنایم و بالاخص مائده حضرت سلیمان را از او درخواست کرد، او هم مائده را تقدیم کرد؛ ولی یکی از پایه‌های آن کنده و برده شده بود. موسی بن نصیر در مورد پایۀ شکستۀ او سوال کرد، طارق در جوابش گفت: من هیچ خبر و اطلاعی دربارۀ آن ندارم و گفت زمانی که من این مائده را به دست آوردم به همین حالت ناقص بود. موسی بن نصیر در عوض آن پایه، یک پای زرین ساخت و به آن خوان پیوند داد.
[۴۵] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.

سپس موسی بن نصیر قصد داشت از سوی مشرق به قسطنطنیه برود و از آن جا به شام و همۀ سرزمین‌های اعاجم و مسیحیان را که بر سر راهش است فتح کند، تا به دار الخلافه دمشق برسد. خبر این اقدام به ولید بن عبدالملک رسید. او به خاطر سپاهیان اسلام بسیار نگران شد، زیرا مسلمانان در سرزمین کفار قرار گرفته بودند و می‌ترسید که تمام سپاهیان نابود شود، به همین دلیل به موسی بن نصیر پیامی توبیخ آمیز فرستاد و از او خواست که با سپاهش عقب نشینی کند، زمانی که موسی بن نصیر از تصمیم ولید بن عبدالملک آگاه شد از تصمیم خود منصرف شد و پس از آن که در مرزها نگهبانانی قرار داد از اندلس خارج شد و پسرش عبد العزیز بن موسی را حاکم آن منطقه کرد.


موسی بن نصیر در سال ۹۵ به قیروان باز گشت، پسرش عبدالله را جانشین خویش در افریقا گذاشت، و خودش در سال ۹۶ با غنائم و ذخایر بسیاری به دیدار ولید بن عبدالملک به سمت شام حرکت کرد.
[۴۷] مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۱، ص۱۸۲.

هنگامی که موسی بن نصیر وارد شام شد، ولید بن عبدالملک زنده بود؛ در حالی که بسیار بیمار بود. موسی بن نصیر با خود پزشکی از افریقا آورده بود که ولید معالجه کند؛ اما آن پزشک نتوانست بیماری او را معالجه کند و ولید پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت. موسی قبلا به ولید نوشته بود که من اندلس را فتح کردم (نه طارق)، خبر غنیمت مائده را هم به او داده بود. زمانی که موسی بن نصیر نزد ولید آمد اموال و غنائم و بالاخص آن مائده سلیمان بن داود را تحویل او داد، و طارق نیز همراه او بود. طارق گفت: من این غنائم و مائده را بدست آورده‌ام. موسی او را تکذیب کرد. طارق به ولید گفت: از او بپرسید پای مفقود و معدوم آن مائده چه شده است؟ ولید از او پرسید و او نتوانست پاسخ دهد. طارق آن پایه را (که پنهان کرده بود) بیرون آورد و تحویل داد. طارق گفت: من این را برای گواهی مخفی داشته بودم و اکنون تقدیم می‌کنم. ولید او را تصدیق نمود. موسی بن نصیر او را زد و زندانی کرد، تا آن که ولید پیغام داد و او را آزاد کرد.


در سال ۹۶ پس از آن که ولید بن عبدالملک از دنیا رفت فرزندش سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید بود.
[۵۰] ابن فقیه، ابو عبدالله، البلدان، ص۱۵۲.
سلیمان بن عبدالملک زمانی که به حکومت رسید، نسبت به موسی بن نصیر بدبین بود و از طرفی دیگر طارق نیز پیش او رفت و از موسی بن نصیر بسیار بدگویی کرد، سلیمان نیز بر موسی بن نصیر خشمگین شد و تمام مال و اموال او را گرفت و صد هزار دینار نیز او را جریمه کرد، و او را از حکومت افریقا و مغرب عزل کرد.


موسی بن نصیر تا پایان عمرش در شام بود و در زمان سلیمان بن عبدالملک، در سال ۹۷ که به همراه سلیمان در راه مکه برای زیارت خانۀ خدا می‌رفت، در مدینه از دنیا رفت.


۱. زرکلی، خیر الدین، اعلام، ج۷، ص۳۳۰- ۳۳۱.    
۲. علی بن حسین، فتوح البلدان، ص۲۴۴.    
۳. ابن حجر، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۸۵.    
۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۲۱.    
۵. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۶، ص۲۵۵- ۲۶۰.    
۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۲۱.    
۷. ابن کثیر دمشقی، ابو الفداء، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۵۶.    
۸. ابن خیاط، ابو عمرو خلیفه، تاریخ خلیفه، ص۲۹۸.    
۹. ابن اثیر، ابو الحسن الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۰.    
۱۰. ابن خیاط، ابو عمرو خلیفه، تاریخ خلیفه، ص۲۹۸.    
۱۱. ابن اثیر، ابو الحسن الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۰.    
۱۲. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۱.    
۱۳. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۱.    
۱۴. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۶، ص۲۵۵- ۲۶۰.    
۱۵. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۲.    
۱۶. طبری، ابو جعفر، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۵.    
۱۷. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۲.    
۱۸. طبری، ابو جعفر، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۵.    
۱۹. مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۸۸.    
۲۰. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۲.    
۲۱. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۳۹.    
۲۲. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۳.    
۲۳. ابن العماد، شهاب الدین، شذرات الذهب، ج۱، ص۳۹۱.    
۲۴. ابن خیاط، ابو عمرو خلیفه، تاریخ خلیفه، ص۲۹۸.    
۲۵. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۳۹.    
۲۶. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۷.    
۲۷. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۶.    
۲۸. حموی، شهاب الدین، معجم البلدان، ج۴، ص۲۱.    
۲۹. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۷۷.    
۳۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.
۳۱. مسکویه، ابو علی، تجارب الامم، ج۲، ص۴۱۹.    
۳۲. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۳۹.    
۳۳. ابن العماد، شهاب الدین، شذرات الذهب، ج۱، ص۳۹۱.    
۳۴. ابن العماد، شهاب الدین، شذرات الذهب، ج۱، ص۳۹۱.    
۳۵. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۸۵.    
۳۶. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۶، ص۲۵۵.    
۳۷. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۳۹.    
۳۸. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۲۳۹.    
۳۹. طبری، ابو جعفر، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۵.    
۴۰. ابن خیاط، ابو عمرو خلیفه، تاریخ خلیفه، ص۲۹۸.    
۴۱. طبری، ابو جعفر، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۵.    
۴۲. مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۸۸.    
۴۳. ابن کثیر دمشقی، ابو الفداء، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۵۶.    
۴۴. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.
۴۵. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۳.
۴۶. حموی، شهاب الدین، معجم البلدان، ج۴، ص۲۱.    
۴۷. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج۱، ص۱۸۲.
۴۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۲۱.    
۴۹. ابن کثیر دمشقی، ابو الفداء، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۵۶.    
۵۰. ابن فقیه، ابو عبدالله، البلدان، ص۱۵۲.
۵۱. بلاذری، علی بن حسین، فتوح البلدان، ص۲۲۸.    
۵۲. ابن اثیر، ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «موسی بن نصیر۱»، تاریخ بازیابی ۹۵/۰۱/۱۷.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «موسی بن نصیر۲»، تاریخ بازیابی ۹۵/۰۱/۱۷.    






جعبه ابزار