• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قیام‌های والیان بنی امیه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از جمله مسائلی که در حکومت ظالمانه بنی‌امیه حائز اهمیت است و در انقراض بنی‌امیه جایگاه مهم و ویژه‌ای دارد شورش‌های متعددی بود که از دل این دولت ایجاد گشت، به این معنا که برخی رجال سیاسی در این دولت بر علیه حاکمان زمان خود دست به قیام زدند که از آن جمله می‌توان به شورش‌های عبدالرحمن بن اشعث و موسی بن عبدالله خازمی‌ و زنگیان و سایر موارد اشاره کرد.




عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس بن معدی کرب اشج کندی ازدی کوفی از جمله رجال سیاسی و نظامی‌حکومت بنی ‌امیه بود و پست‌های مختلفی را بر عهده داشت که از جمله حکومت سیستان از طرف حجاج بن یوسف به وی سپرده شده بود؛
[۱] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۳۴.
اما حقیقت امر این بود که عبدالرحمن قبل از عزیمت به ماموریت جدید، همانند بسیاری از اشراف کوفه، قصد شورش بر علیه حجاج را در سر داشت و منتظر فرصت مناسبی می‌گشت. با این‌ که حجاج همیشه به ابن اشعث در ظاهر احترام می‌گذاشت؛
[۲] دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۰.
ولی کینه میان حجاج و ابن اشعث به‌ اندازه‌ای بود که حجاج گفته بود که هر وقت به این مرد نگاه می‌کنم دلم می‌خواهد گردن او را بزنم؛
[۳] دینوری، ابوحنیفه، احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۳۶۰.
لذا حجاج برای دور کردن او از مقر حکومتش، او را به سیستان فرستاد و برای سامان دادن به منطقه نیز به کمک و جسارت ابن اشعث نیازمند بود که در جای خود به آن پرداخته شده است.
عبدالرحمن بن اشعث با سپاهی باشکوه و قدرتمند به سیستان دست پیدا کرد و بسیار سریع شورشیان را از معرکه به در نمود که از جمله آن می‌توان به رتیل و یارانش اشاره نمود. اما به سبب فرا رسیدن زمستان و یخبندان، ابن اشعث نامه‌ای برای حجاج نوشت و در آن توقف نبرد را خواستار شد؛ ولی حجاج که قبل از رسیدن نامه، سپاهی به فرماندهی صباح بن محمد بن اشعث برادر عبدالرحمن به سیستان فرستاده بود نامه‌ای با مضامینی تند و توهین آمیز به ابن اشعث نوشت. عبدالرحمن نیز با یارانش مشورت کرد و به این نتیجه رسید که از حجاج اطاعت نکند
[۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۷۹.
و بعد از آن چند نامه بین این دو رد و بدل گردید؛ اما در هر نامه‌ای که حجاج می‌فرستاد مطالبی پر از توهین و تهدید را در برداشت و حتی او را ناتوان شمرد و از دست او به خشم آمد
[۵] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۳.
و این باعث شد که کنیه دیرینه‌ای که بین حجاج و ابن اشعث بود بیشتر گردد و ابن اشعث را به گشودن جبهه تازه‌ای بر ضد حجاج برانگیزاند و در مدتی کوتاه، بزرگان سپاه و سربازانش را به جنگ با حجاج بسیج کرد. غیر از این کینه شخصی میان حجاج و ابن اشعث، عوامل دیگری نیز در برپایی این جنگ ذکر گردیده است که از عمده دلایل این شورش، دشمنی مردم با بنی امیه و به ویژه حجاج بود. فشار حجاج بر نومسلمانان و فرستادن مردم عراق به دورترین نقاط برای جنگ‌های طولانی
[۶] ولهاوزن، ژولیوس، تاریخ الدولة العربیة، ترجمه بالعربی حسین مونس، ص۲۲۵.
دلایل دیگری برای شورش بود. گفته شده که اکثر کسانی که علیه حجاج شورش کردند فقهاء، جنگ‌جویان بصره و موالی بودند. از جمله کسانی که ابن اشعث را همراهی نمودند شعبی، سعید بن جبیر، ابن القریه، ابن ابی‌لیلی، سوید بن غفله، جابر جعفی، ابواسحق سبیعی، ابوعبیدة بن عبدالله بن مسعود، و اعشی همدانی بودند.
[۸] مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۱.
در کتاب الطبقات الکبری نام بسیاری از افراد معروفی که در سپاه ابن اشعث بودند، ذکر شده است.
[۹] ابن سعد، محمد بن سعد کاتب، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶ و ۷.

از جمله موضوعاتی که باعث جمع شدن یارانش به دور او شدند این بود که وی خود را ناصر المومنین نامید و بین مردم نیز شایعه شد که وی همان مرد قحطانی است که یمانیان انتظار او را می‌کشند و خود وی نیز از این نسبت بدش نیامده بود، چرا که وقتی به او اشکال کردند که نام قحطانی موعود سه حرفی است او نیز در جواب گفت که نامش عبد است و الرحمن جز نامش نیست.
[۱۰] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۳.




در سال هشتاد و یک هجری ابن اشعث با نیروهای خود برای جنگ با حجاج عازم بصره شد و آن‌چه از ابن اثیر نقل شده، سپاه او بالغ بر یکصد و پنجاه و سه هزار نفر بوده که شامل سی و سه هزار سواره و یکصد و بیست هزار پیاده نظام بوده است. قبل از ورود به کوفه، ابن اشعث با مهلب بن ابی صفره که حکومت خراسان را بر عهده داشت و از مخالفان سرسخت حجاج به شمار می‌رفت مکاتباتی انجام داد و از وی در این نبرد و خلع عبدالملک کمک و یاری طلبید اما به جهت اختلافات قبیله‌ای بین این دو و همین‌طور مخالفت مهلب از کشته شدن مسلمانان، پاسخی منفی به ابن اشعث داد و در این نبرد او را یاری ننمود و نامه ارسالی ابن اشعث را برای حجاج فرستاد.
[۱۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۶۹.

با ورود ابن اشعث و یارانش به هر شهری، بر نیروهای وی افزوده می‌شد و مردم دسته دسته به او می‌پیوستند.
[۱۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۵.
شاعری در این باره می‌گوید: «ابن اشعث پادشاهان را خلع کرد و بزرگان و اقوام زیر لوای او آمدند»
[۱۳] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۳۵.
که نشان از پیوستن افراد زیادی به او است. اما آن چه مسلم است حضور تعداد زیادی از موالی در این قیام بوده است. حجاج با شنیدن این اخبار شدیدا خطر را احساس کرد و پیشنهاد مهلب را که در نامه خود به حجاج ذکر کرده بود که با تمام قوا از دو شهر کوفه و بصره محافظت نماید نادیده گرفت و در بصره ماند
[۱۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۴.
و از خلیفه خواستار ارسال نیروی کمکی شد.
نخستین نبرد این دو سپاه در اهواز بود که با پیروزی ابن اشعث به پایان رسید
[۱۵] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۲۹.
حجاج نیز به بصره عقب نشینی کرد.
[۱۶] مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۱.
بعد از آن سپاهی به فرماندهی عبدالله بن ابان حارثی و عطیه بن عمرو عنبری به بصره حمله کرد و این حادثه در ماه ذی حجه سال هشتاد و یک رخ داد و در آخر همین ماه سپاه حجاج با وجود کندن خندق در اطراف شهر، شکست خورد و سپاه شورشی وارد شهر گردید
[۱۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۷.
و حجاج و یارانش از شهر خارج شده و در کنار زاویه اردو زدند این سپاه به سبب شکست و ناامیدی نیروها و همین‌طور کمبود آذوقه و فقدان بودجه مشکلات فراوانی داشت که باعث ضعف سپاه گردید. در طرف دیگر نیز سپاه ابن اشعث وضعیت بهتری نداشت و بیشتر نیروهایش با دیدن خانواده‌های خود بعد از مدتی طولانی به سرای خود بازگشتند و دیگر به اردو ملحق نشدند و به ندای ابن اشعث لبیک نگفتند
[۱۸] شباب، خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، بغداد، سال ۱۹۶۷، ج۱، ص۳۶۳.
و بدین ترتیب سپاه ابن اشعث نیز با ضعف روبرو شد و لذا تا مدت‌ها نبرد جدی بین این دو لشکر رخ نداد.
مدتی بعد ابن اشعث تصمیم گرفت که کوفه را به دست آورد، لذا در ماه محرم سپاه را به عبدالرحمن بن عباس بن ربیعه بن حارث سپرد و خود با لشکری به کوفه عزیمت نمود
[۱۹] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۱.
و به جنگ پرداخت و در اواخر محرم سال هشتاد و دو سپاه عبدالرحمن شکست خورد
[۲۰] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۳۰.
و با این تفاصیل کوفه و بصره از اشغال یاران ابن اشعث خارج شد، حتی گفته شده که در جنگ زاویه حجاج یازده هزار نفر از یاران ابن اشعث را کشت؛
[۲۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۷۳۷.
ولی با این وجود مردم از ابن اشعث حمایت کردند و دوباره سپاهی عظیم که در برخی منابع دویست هزار نفر تخمین زده شد دور ابن اشعث جمع شدند و او را حمایت کردند.
[۲۲] ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
در طرف مقابل حجاج بار دیگر از عبدالملک کمک خواست اما خلیفه فهمیده بود که این سپاه به این راحتی قابل شکست نیست لذا پیشنهادهای پیشین ابن اشعث را مبنی بر عزل حجاج و اجرای مساوات بین عراق و شام پذیرفت و لذا فرزندش عبدالله را برای مذاکره با ابن اشعث و ایجاد صلح به عراق اعزام نمود و حتی به ابن اشعث پیشنهاد داد که در هر شهری از عراق که می‌خواهد برود و به شرط آن که عبدالملک خلیفه باشد، حاکم آن‌جا گردد.
[۲۳] دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۱۹۰.
عبدالله به همراه سپاهی به عراق رفت تا اگر صلح بین آنان منعقد نگردید به کمک سپاه حجاج برود تا ابن اشعث و یارانش را شکست دهد.



حجاج نیز در دیر قرّه که نزدیک کوفه بود اردو زد و مواد غذایی مورد نیاز سپاه را از روستاهای فلوجه جبراً تامین نمود.
[۲۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.
ابن اشعث نیز در کنار دیر قره و دیر جماجم اردو زد و در ربیع الاول سال هشتاد و دو در منطقه دیر جماجم جنگ در گرفت، البته ابن اثیر زمان وقوع این جنگ را ماه شعبان ذکر می‌کند.
[۲۵] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
به سبب وقوع این جنگ در این منطقه، نام جنگ دیر جماجم به این نبرد داده شد. با ورود سپاهیان شامی، از یک سو حجاج مخالف مذاکره و ایجاد صلح بود و لذا به عبدالملک نامه فرستاد و از او خواست که این کار را انجام ندهد و از طرفی با وجود رضایت ابن اشعث مبنی بر ایجاد صلح، قراء و اشراف، صلح‌دوستی عبدالملک را دلیل بر ناتوانی و عجز او دانسته و خواستار ادامه جنگ بر علیه خلیفه و حجاج بودند و لذا جنگ بر ضد حکومت بنی امیه ادامه پیدا کرد. تعداد سپاه شورشیان بالغ بر یکصد هزار نفر ذکر شده است
[۲۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.
البته ابن اثیر تعداد سپاه را حدود دویست هزار نفر عنوان می‌کند مبنی بر این که یکصد هزار مرد جنگی حقوق بگیر و یکصد هزار مرد جنگی غیر سپاهی بودند
[۲۷] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
اما در هر صورت تعداد آنان بیشتر از سپاه حجاج بود.
[۲۸] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
با این وجود هر دو سپاه در ابتدا به دور اردوگاه خود خندقی حفر نمودند تا از حمله احتمالی رقیب در امان باشند
[۲۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.

در نهایت در اواسط ماه جمادی الثانی سال هشتاد و دو سپاه ابن اشعث متحمل شکست شد و او و برخی از یارانش به سوی کوفه گریختند. حجاج با وجود این که دستور داده بود که فراریان را تعقیب نکنند اما بعد از ورود حجاج به کوفه بسیاری از شیعیان و قراء را از دم تیغ گذراند چرا که پس از پایان جنگ، حجاج قسم خورد که هر اسیری که نزد او بیاورند گردنش را بزند.
[۳۰] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۵۶.
تعداد زیادی از فقهای مشهور عراق نیز در این جریان به قتل رسیدند.حجاج در قتل و آزار اسرای این قیام چندان زیاده‌روی کرد که گفته‌اند حتی عبدالملک نیز این میزان خونریزی را برنتابید.
[۳۲] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۱۳۳.
از جمله اشخاص معروفی که در این حادثه کشته شدند کمیل بن زیاد و سعید بن جبیر بود.
[۳۴] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۷۱۷.

ابن اشعث نیز بعد از مدتی به سیستان بازگشت و با رتبیل صلح نمود
[۳۵] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۳۱.
ولی رتبیل به سبب تهدیدهای حجاج به ابن اشعث خیانت کرد و او را تسلیم حجاج کرد اما در بین راه ابن اشعث خودکشی نمود.
[۳۶] مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ص۹۲۲.
تعداد جنگ‌هایی که بین سپاه حجاج و ابن اشعث رخ داده است بالغ بر هشتاد جنگ بود.
[۳۷] گردیزی، ابو سعید عبد الحی بن ضحاک، تاریخ گردیزی، تحقیق عبد الحی حبیبی، ص۲۴۶.
شورش او بر علیه حجاج و بنی امیه از مهم‌ترین شورش‌ها بود که باعث متحمل شدن خسارات فراوانی به بدنه خاندان بنی امیه گردید. در مورد اهمیت جنگ او گفته شده که بعد از صفین مهمترین جنگی بوده که در تاریخ اسلام روی داده است.
[۳۸] مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
این جنگ‌ها که برخی آن را از صفین بزرگتر و هولناکترین جنگ عنوان می‌کنند
[۳۹] مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
آخرین شورش جدی بود که در دوره حجاج رخ داد که علاوه بر سیاسی بودن این قیام، باید آن را دینی نیز تلقی نمود چرا که گروه‌ها و فرقه‌های مختلفی در این نبرد حضور داشتند و با وجود تعداد زیاد قراء در این جنگ، به این نظریه رنگ بیشتری می‌بخشد. بعد از فرار ابن اشعث به سیستان، نهضت او به صورت کامل خاموش نشد و مردم با عبدالرحمن بن عباس که به رام کننده استران ملقب بود بیعت کردند که بعد از مدت کوتاهی شکست خوردند و عبدالرحمن بن عباس نیز گریخت.
[۴۰] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۰۴.
او نیز ابتدا به فارس و از آنجا به هند رفت و در همانجا درگذشت،
[۴۱] دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۴
و به این ترتیب قیامابن اشعث به کلی خاموش شد.


از جمله کسانی که بر علیه خاندان بنی امیه دست به شورش زد در حالی که قبل از آن به عنوان نماینده امویان والی منطقه‌ای بود موسی بن عبدالله خازمی‌ است که با نیروهایش بر علیه سربازان خلیفه شورید. او جوانی شجاع بود که از اوامر پدرش اطاعت می‌کرد.
[۴۲] الزرکلی، خیر الدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، ج۷، ص۳۲۴.
پدر موسی، عبدالله بن خازم، کسی بود که عبدالملک به او گفت که اگر با او بیعت کند بیست سال حکومت خراسان را به او خواهد داد؛ اما پدر موسی آن را نپذیرفت و خود را دوستدار عبدالله بن زبیر معرفی کرد. هر چند که وی در دوران یزید بن معاویه به عنوان والی او در خراسان بود.
[۴۳] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۲۰.
با مرگ ابن زبیر، بکیر بن وشاح به دستور عبدالملک به عبدالله حمله کرد و او را کشت و حکومت خراسان را به دست آورد.
[۴۴] مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۱۵.
در واقع عبدالله و پسرش از کسانی بودند که برای ابن زبیر دعوت می‌کردند و تا آخر عمرشان دشمن آل امیه بودند و در نهایت نیز به دست سربازان این حکومت به قتل رسیدند.
[۴۵] ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۲۱۸.




موسی بن عبدالله، شهر ترمذ، شهری در ساحل شمالی رودجیحون را به تصرف درآورد و این منطقه را به لوای اسلام ملحق گردانید.
[۴۶] دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۸۷، پاورقی.
حمله او به ترمذ و غارت این شهر در زمان حکومت عبدالملک و به دستور مهلب بود.
[۴۷] مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۰.
موسی بن عبدالله با یارانش وارد شهر ترمذ شد و مردم آن‌جا را به زحمت‌ انداخت، به حدی که شاه ترمذ و مردم را از آن‌جا بیرون کرد و حتی ترکان که در نزدیکی این مناطق بودند نیز از دست او در امان نبودند. زمانی که عبدالله بن خازم کشته شد موسی که هم چون پدر بر علیه حاکمان اموی موضع گرفته بود به همراه یارانش با اموال پدرش به بلخ رفت و قصد داشت تحت امان پادشاه آن‌جا باشد؛ ولی شاه بلخ نپذیرفت، لذا او به سمرقند رفت و در آن‌جا استقرار یافت.
[۴۸] ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۳ -۹۴.




زمانی که بکیر بن وشاح حاکم خراسان شد با موسی کاری نداشت و به او حمله نکرد. با روی کار آمدن امیه بن عبدالله بن خالد به عنوان والی و امیر خراسان،
[۴۹] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۴۸.
با وجود مخالفت بکیر،
[۵۰] ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۴.
وی به موسی حمله کرد و قصد نبرد با او نمود. در مورد این اختلاف در فتوح البلدان آمده است که عبدالملک، امیة بن عبدالله بن خالد بن اسید بن ابی العیص بن امیه را بر خراسان گمارد و بکیر بن وشاح را والی طخارستان کرد و او را به غزای ماوراء‌النهر فرستاد. آن‌گاه امیه عزم آن کرد که خود به غزای بخارا رود و سپس به سوی موسی بن عبدالله بن خازم در ترمذ برود. بکیر به مرو بازگشت و پسر امیه را گرفت و به زندان افکند و مردم را به خلع امیه فراخواند و آنان خواسته‌اش را اجابت کردند که موجب اختلاف و جنگ میان آنان شد که به نوعی موجب نجات موسی شد.
[۵۱] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۰.

پس از مدتی امیه مردی از مردم خزاعه را به سوی او روانه کرد. او با مردم ترمذ متحد شد و موسی را محاصره نمود به طوری که موسی اول روز با مرد خزاعی و یارانش می‌جنگید و در پایان روز با ترکان نبرد می‌کرد. این جنگ حدود سه ماه به طول انجامید.
[۵۲] ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۴.
در نهایت موسی با حیله‌ای در این نبرد پیروز شد و با این پیروزی امیه نیز دیگر متعرض وی نشد
[۵۳] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۳.
و حتی حاکمان بعدی یعنی مهلب و پسرش یزید نیز با موسی کاری نداشتند و وی را کاملا آزاد گذاشته بودند.



بعد از مدتی با پیشنهادهای ثابت و برادرش حریث که کینه یزید بن مهلب را داشتند باعث شد موسی جنگ با یزید را قصد کند؛ اما یارانش وی را منصرف نمودند به این علت که اگر یزید را از میان برداریم عبدالملک خلیفه بر آنان خواهد تاخت، لذا به نماینده‌های یزید در مناطق مجاور تاختند و بر آنان غلبه پیدا کردند. با آمدن ثابت و حریث، موسی فقط امیر بود و تمام کارها و دستورات از طرف این دو برادر بیان می‌شد،
[۵۵] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۵.
لذا سایر یاران موسی بن عبدالله به آنان حسادت می‌کردند. حسادتی که یاران موسی به ثابت و حریث می‌کردند موسی را بر آن داشت که این دو نفر را بکشد. این توطئه‌ها باعث ایجاد اختلاف و نبردهایی خونین شد که در نهایت موسی بن عبدالله پیروز میدان شد و این دو و یارانش کشته شدند.



بعد از عزل یزید بن مهلب، مفضل ولایتدار خراسان شد و برای این که خود را نزد حجاج عزیز کند به جنگ با موسی خازمی‌ رفت و در این راه از عثمان بن مسعود که در زندان یزید بن مهلب بود کمک طلبید و عثمان نیز به جهت کینه‌ای که از موسی به جهت قتل دو پسر عمو‌یش ثابت و حریث داشت به جنگ با موسی رفت. عثمان دارای شخصیتی بزرگ در منطقه خراسان بود. وی به کمک مردم منطقه موسی را محاصره کردند و در تنگا قرار دادند؛ از طرفی عثمان اطراف اردوگاه را خندق زد
[۵۸] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۰.
و با این کار مانع از شبیخون زدن یاران موسی شد کاری که شگرد موسی بن خازمی‌ بود. از طرفی یزید بن مهلب به مدرک بن مهلب که در بلخ بود نامه نوشت و طبق دستور یزید، مهلب با پانزده هزار سرباز به کمک عثمان رفت.
[۵۹] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۷.
این محاصره مدتی طول کشید و موجب شد که موسی و یارانش از حصار محاصره بیرون بیایند و جنگ بین دو سپاه درگرفت و در نهایت موسی بن خازم به دست واصل بن طیسله عنبری کشته شد و شهر به مدرک بن مهلب سپرده شد.
[۶۰] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۴.
یاران موسی نیز فراری گشتند و نقل گردیده که عثمان هر که را یافت از دم تیغ گذراند و هر زمان اسیر موالی می‌دید به او دشنام می‌داد و می‌گفت «این عربان با من جنگ دارند، تو چرا به خشم آمده‌ای» و دستور می‌داد تا سرش را می‌کوفتند که نشان از سنگدلی و خشن بودن عثمان دارد.
[۶۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۰.

بعد از ماجرای کشته شدن موسی، مفضل به حجاج نامه نوشت و خبر پیروزی را به او داد و حجاج بعد از شنیدن این خبر گفت: «شگفتا از ابن بهله، دستورش می‌دهم ابن سمره را بکشد، به من می‌نویسد در کار مردن است و به من می‌نویسد که موسی بن عبدالله خازمی‌را کشته است.»
[۶۲] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۱.
این عبارت نشان دهنده این است که حجاج از کشته شدن موسی بن عبدالله خازمی‌خشنود نگردید، زیرا موسی از قبیله قیس بود و حجاج نیز در انتساب قبایل که دو قسم بوده از قیس محسوب می‌شده است، لذا به سبب تعصب قبیلگی که داشت از این ماجرا خوشحال نگردید.
[۶۳] ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۸.

بدین ترتیب موسی بن عبدالله خازمی‌در آخر سال هشتاد و پنج هجری کشته شد و قائله منطقه ترمذ به کلی خوابید.
[۶۴] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۴



۱. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۳۴.
۲. دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۰.
۳. دینوری، ابوحنیفه، احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۳۶۰.
۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۷۹.
۵. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۳.
۶. ولهاوزن، ژولیوس، تاریخ الدولة العربیة، ترجمه بالعربی حسین مونس، ص۲۲۵.
۷. ابن عبدربه، العقد الفرید، شرح از امین، احمد الزین، الابیاری، ج۳، ص۳۶۴.    
۸. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۱.
۹. ابن سعد، محمد بن سعد کاتب، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶ و ۷.
۱۰. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۳.
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۶۹.
۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۵.
۱۳. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۳۵.
۱۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۴.
۱۵. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۲۹.
۱۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۱.
۱۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۸۷.
۱۸. شباب، خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، بغداد، سال ۱۹۶۷، ج۱، ص۳۶۳.
۱۹. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۱.
۲۰. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۳۰.
۲۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۷۳۷.
۲۲. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
۲۳. دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۱۹۰.
۲۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.
۲۵. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
۲۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.
۲۷. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۷۳.
۲۸. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۶۹۲.
۳۰. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۵۶.
۳۱. دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ج۲، ص۵۶.    
۳۲. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۱۳۳.
۳۳. ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۵.    
۳۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۸، ص۳۷۱۷.
۳۵. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۳۱.
۳۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ص۹۲۲.
۳۷. گردیزی، ابو سعید عبد الحی بن ضحاک، تاریخ گردیزی، تحقیق عبد الحی حبیبی، ص۲۴۶.
۳۸. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
۳۹. مسعودی، ابو الحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۴.
۴۰. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۰۴.
۴۱. دینوری، ابن قتیبه، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۲۶۴
۴۲. الزرکلی، خیر الدین، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، ج۷، ص۳۲۴.
۴۳. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۲۰.
۴۴. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۱۵.
۴۵. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۲۱۸.
۴۶. دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۸۷، پاورقی.
۴۷. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۹۲۰.
۴۸. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۳ -۹۴.
۴۹. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۴۸.
۵۰. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۴.
۵۱. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۰.
۵۲. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۹۴.
۵۳. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۳.
۵۴. الرازی، ابو علی مسکویه، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، ج۲، ص۳۷۷.    
۵۵. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۵.
۵۶. ابن اعثم الکوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۷، ص۱۴۲.    
۵۷. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۱۳، ص۴۰۱.    
۵۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۰.
۵۹. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۷.
۶۰. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۴.
۶۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۰.
۶۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۹۱.
۶۳. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱۳، ص۱۱۸.
۶۴. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۵۸۴



سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «قیام‌های والیان بنی امیه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته شده از مقاله «قیام‌های والیان بنی امیه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۳/۱۳.    






جعبه ابزار