• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

دروس معرفت نفس‌ (کتاب)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کتاب «دروس معرفت نفس» نوشته استاد حسن زاده آملی ، به زبان فارسی و در موضوع شناخت نفس ناطقه است.



شیوه استاد حسن زاده آملی این بود که هر وقت حوزه علمیه تهران یا قم تعطیل می‌شد، به آمل برمی گشت و در آن جا بساط درس و بحث را برای دوستان پهن می‌کرد. دروس معرفت نفس، یادگار همان ایام است که استاد در مدت پنج سال ، در شهر آمل، برای شاگردان خود، تدریس کرده است و شروع آن، در سال ۱۳۵۳ ش، بوده است.


دروس معرفت نفس، مشتمل بر صد و پنجاه و سه درس است و بر ۷۶ اصل مهم، استوار می‌باشد.
[۱] دروس معرفت نفس‌، حسن زاده آملی، ص۲-۶۶۱.



پاره‌ای از اصول مطرح شده در کتاب، اجمالا، عبارتند از: وقتی وجود را بررسی می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که هر چه هست موجود است و همه چیز از وجود پدید آمده و وجود، عین واقعیت است. کسانی که واقعیت را انکار می‌کنند، به سوفسطایی معروفند که ابن سینا در الهیات، جواب آنها را می‌دهد. واسطه‌ای بین وجود و عدم نیست. برخی از متکلمین عامه، معتقد به حال هستند. موجودات نظام هستی، با هم پیوستگی دارند و چون اتفاقی نیستند، لذا هدف مندند.

۳.۱ - بحث حرکت

در بحث حرکت، گفته می‌شود که حرکت، در چیزی است که فاقد کمالی باشد و موجودی که کمال مطلق است، حرکت در او متصور نیست. موجودات متحرک دارای درجات و مراتب مختلفی هستند. هر گاه سلسله موجودات، به موجودی منتهی شود، باید آن موجود، غایت و کمال کمالات و نهایت و منتهای همه موجودات باشد و ما دون او، همه، محتاج باشند.
هیچ موجودی در حد خود، نه ناقص است و نه شر. نطفه ، مربی و محیط در سعادت و شقاوت انسان تاثیر بسزایی دارند. حرکت، عبارت است از خروج شی ء از قوه در امری، به فعل تدریجا. برای متحرک، باید مخرجی باشد که وی را از نقص به کمال برساند. کتاب و آموزگار، معداتند، معلم دیگری است.

۳.۲ - بحث نفس

آن گوهری که به لفظ من و انا، به آن اشاره می‌کنیم، موجودی غیر از بدن است. ابن سینا، هم در اشارات و هم در شفا، دلیل تجربی می‌آورد که نفس ، غیر از بدن است. انسان، موجود ممتدی است که از مرحله اعلی تا به پایین‌ترین مرتبه‌اش، همه، یک شخصیت است. همه شئون و اطواری که از بدن مشاهده می‌شود، از گوهر نفس انسان صادر می‌شود.
آن گوهری که با لفظ من و انا و مانند اینها، به آن اشاره می‌کنیم، به نام‌های گوناگون خوانده می‌شود، چون: نفس، نفس ناطقه ، روح ، عقل ، قوه عاقله ، قوه ممیزه ، روان، جان ، دل، جام جهان نما، طوطی و نام‌های بسیار دیگر، ولی آنچه در کتب حکما، رواج دارد، همان پنج نام نخستین است. بدن، مرتبه نازله نفس است که در آن، تصرف می‌کند و آثار وجودیش را در او پیاده می‌کند.
نفس را هر دم، در کشور وجودش، شئون بسیاری است که هیچ شانی او را از شان دیگر باز نمی‌دارد. در میان انواع موجودات، انسان، از همه آنها با هوش‌تر و زیرک‌تر است، لذا جوهر انسان، از جنس جواهر آنها برتر و شریف‌تر است.
نفس ناطقه، مانند درختی است که تمامی قوای او شاخه‌های او هستند. قوه مصوره ، به تنهایی، صورت گر نطفه نیست. فاقد شی ء، معطی شی ء نمی‌باشد؛ به عبارت دیگر، معطی کمال، خود، باید واجد آن باشد. طلب مجهول مطلق، محال است. فکر، حرکت نفس ناطقه است از مطلب به مبادی و دوباره از مبادی به مطلب. وعای علم، وعایی است که بر خلاف همه ظرف‌ها هر چه علم در او بیشتر قرار گیرد، گنجایش او بیشتر می‌گردد و برای تحصیل علوم بالاتر و بیشتر، آماده تر می‌شود؛ حضرت علی علیه‌السّلام ، در نهج البلاغه ، در مورد ظرف علم ، بیان زیبایی دارد که علاقه مندان می‌توانند بدان جا رجوع نمایند.

۳.۲.۱ - بحث ماده

بین علم و ظرف آن، سنخیتی برقرار است. ماتریالیست‌ها، ماده را موجودی ازلی و ابدی و وجود آن را واجب بالذات می‌دانند. چون هر صورت معقوله، فعلیت محض و مبرای از ماده و اوصاف و احوال ماده است، لذا ظرف آن نیز باید موجودی باشد که مبرا از ماده و اوصاف ماده باشد. قوه خیال و صور آن، دارای تجرد برزخی‌اند. هر یک از نفس ناطقه و مخرج او از نقص به کمال، موجودی ورای ماده‌اند.
هر فرد انسان را، یک شخصیت و هویت است که جمیع قوای او، شئون همان هویت واحده اوست و همه آثار وجودیش، از آن، منبعث می‌شود، اگر چه مظاهرش، متکثر است. هر متحرک، در حرکت خود، به سوی چیزی می‌رود که فاقد آن است تا با حرکت، واجد آن شود و آن، غایت و غرض اوست. شیئیت شی ء، به صورتش است، نه به ماده‌اش.
تنویم مغناطیسی و خواب، هر دو، از یک اصلند و آن، در حقیقت، انصراف و تعطیل حواس ظاهره از تصرف و دست در کار بودن به این نشئه طبیعت است.
نفس ناطقه، در همه حال، از خویشتن آگاه و مدرک ذات خود است و هیچ یک از حواس ظاهری، چنین نیستند. قوای ظاهری، موجب تضعیف قوه متخیله می‌شود. قوه متخیله، از شئون نفس است و تجرد برزخی دارد و در خواب و بیداری، آگاه است. اشباحی که در عالم رؤیا می‌بینیم، مطلقا، پدید آمده از انشا و ایجاد نفس و قائم به اویند و همه، ابدان مثالی برزخی‌اند.
همه آثار وجودی انسان، اطوار ظهورات و تجلیات نفس است و قوام بدن، به روح و تشخص و وحدت و ظهور آثارش از اوست. سعادت، این است که نفس انسان در کمال وجودیش، به جایی برسد که در قوام خود، به ماده نیاز نداشته باشد و در عداد موجودات مفارق از ماده درآید و بر این حال، دائم و ابد باقی بماند.
روح انسان، خواه در مقام خیال باشد و خواه در مقام عقل ، پس از ویرانی بدن، تباه نمی‌شود. همه مدرکات انسان، ورای طبیعت است. هر چه که بلاوضع است، ممکن نیست در چیزی که باوضع است حاصل شود. صورت علمیه، مطلقا، وجودی مجرد و عاری از ماده است و ظرف تقرر و تحقق او، با او مسانخ می‌باشد.
اسناد افعال صادره از انسان، به بدن و اعضا و جوارح مادی وی، مجاز است و حقیقة به نفس، اسناد می‌یابند. آنچه را که انسان ادراک کرده است، در صقع ذات خود یافته است و آن، معلوم بالذات اوست و اشیای خارجی که به نحوی از انحا به واسطه و اعداد قوا و آلات ادراکی خود، به آنها تعلق و ارتباط یافته و با این ارتباط، به کسب علم نایل شده است، معلوم بالعرضند.
ماده، تقدم علی بر نفس ناطقه ندارد، بلکه معد حدوث اوست که نفس، در حدوث، جسمانی و در بقا، روحانی است. هر یک از حواس ، واسطه و معد نفس، برای ربط و تعلق به خارج اوست و کار هر یک، احساس محسوسی مخصوص است و اصلا نمی‌دانند محسوس، خارجی است یا نه و این حکم ، کار نفس است.
مرگ ، فقط، قطع علاقه نفس از طبیعت و ماده بدن است، نه تباهی و زوال نفس. آنچه صورت شی ء را مانع از عقل و عاقل شدن و هم چنین معقول بالفعل گردیدن است، ماده‌ای است که شی ء مذکور در آن موجود است. استدلال از فعل بر فاعل که استدلال از معلول بر علت و در اصطلاح ، برهان ان است، استدلالی ناتمام و ناقص است، لذا اثبات انسان نفس خود را به واسطه فعل نفس، محال است.

۳.۳ - بحث الفاظ

الفاظ، برای معانی اعم وضع شده‌اند و روزنه‌هایی به سوی معانی حقیقی اشیایند، نه مبین و معرف واقعی آنها؛ یعنی معانی را آن چنان که هستند، نمی‌شود در قالب‌های الفاظ درآورد که هر معنی را در عالم خودش، حکمی خاص و صورتی خاص است. دار آخرت، عین حیات است و موجودی که ذاتا حی است، محال است که ضد خود را بپذیرد؛ یعنی محال است که موت بر او عارض شود و یا خواب و پینگی بر او دست یابد.
موجودی که حدوث بر او صادق نیست، موجودی ازلی و ابدی است که هیچ گاه فنا و زوال در او راه ندارد.
جسم آلی، جسم زنده است و نفس، مبدا حس و حرکت ارادی است و به تعبیر اعم که شامل نفوس ارضیه گردد، نفس، کمال اول جسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوه است. ناظم امور عالم مطلقا؛ یعنی تشکیل دهنده و به نظام آورنده آن، عقل است؛ یعنی موجودی که فعلیت محض و عین حیات و علم و قدرت و مبدا حیات و هر گونه کمال و محیط به اشیا از جمیع جهات آنها و عالم به آنها، پیش از تحقق آنهاست، هم علت موجودات است و هم نهایت مطالب.
طفره، مطلقا، چه در حیات و چه در معنویات، باطل و محال است. تشکیک، در ماهیت راه ندارد. نور اسفهبد را که نفس ناطقه است، مقام، فوق تجرد است؛ یعنی او را مقام معلوم و حد یقف نیست که در نتیجه وحدت عددی ندارد، بلکه وحدت حقه ظلیه دارد و این ظلیت، به لحاظ وحدت حقه حقیقیه است.


۱. دروس معرفت نفس‌، حسن زاده آملی، ص۲-۶۶۱.



نرم افزار مجموعه آثار علامه حسن‌زاده آملی، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.



جعبه ابزار