• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

دانیال نبی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دانیال نبی یکی از پیامبران بنی اسرائیل(قرن هفتم پیش از میلاد) است. وی در بابل به علوم کلدانیان و زبان مقدس واقف گرد ید و در حکمت از آنان پیشی گرفت. وی از نسل حضرت داوود و بعثت پیامبر اسلام را پیشگو یی كرده است. دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است. ایشان در تعبیر خواب علم داشت.




از نام پدر و مادر او نامی در دست نیست. اما چون از قبیلۀ یهودا بوده، نژاد او بر می گردد به پسر چهارم از همسر اول یعقوب نوادۀ ابراهیم.
دانیال نواده یهودا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم پسر تارح پسر ناحور پسر سام پسر نوح پسر خنوخ پسر انوش پسر شیث پسر آدم.


یک کتاب در کتاب مقدس عبری است که جزو عهد عتیق به شمار می‌رود. این کتاب بخشی از کتوویم(مکتوبات) به شمار می‌رود. در عهد عتیق مجموع بیست و هفتم به کتاب دانیال اختصاص دارد که توسط خود دانیال نوشته شده و مشتمل بر ۱۲ فصل است.
شش فصل اول کتاب به حوادث زندگی دانيال و خواب هايی که او تعبیر می کند، ربط دارد. نيمه دوم کتاب ، از فصل هفتم تا فصل دوازدهم ، به خواب ها و رؤيا های دانيال اختصاص دارد که خود نگاشته است. رؤيايی که در فصل هفت آمده ، درباره قدرت های بزرگ جهان ، من جمله امپراطوری پارس ، است. رؤيا های فصل هشت تا دوازده درباره حكومت های گو نا گون می باشد. اين رؤيا ها حکایت از رويداد هايی می کند که تا زمان روی کار آمدن ملکوت خداو ند(منجی آخر الزمان) بوقوع خواهند پيوست .


حضرت دانیال (ع)در بیت المقدس متولد شد.دانیال به زبان ‌عبری به معنای «خدا قاضی من است» می باشد. در زمان لشکر کشی بابل به سرزمین بیت المقدس، دانیال جوان ۱۲ ساله ای بود.
در سال ۶۵۵ پیش از میلاد وی را به در بار «بخت النصر» پادشاه بابل به اسارت برد ند. در سرزمین بابل، دانیال و سه نفر از دوستان وی انتخاب می شوند تا نبوکد نصر(بخت النصر)، پادشاه بابل را خدمت کنند. دانیال به دلیل اینکه از عهده تعبیر خوابی که پادشاه دیده بود بر می آید، به مقام والایی در حکومت بابل منصوب می شود. حوادث زندگی دانیال و خواب هایی که او تعبیر می کند به هم ربط دارند. یکی از رویا هایی که حضرت دانیال می بیند رویایی است که درباره قدرت های بزرگ جهان من جمله امپراطوری پارس است. تعدادی دیگر از رویا ها درباره حکومت های گونا گون می باشد. این رویا ها حکایت از رویداد هایی می کند که تا زمان روی کار آمدن منجی آخر الزمان (عج ) به وقوع خواهد پیوست. منجی آخر الزمان عادل خواهد بود. در تاریخ بشر هیچ رویدادی خارج از قدرت خداوند رخ نداده است و در آینده نیز رخ نخواهد داد. در این کتاب دانیال بار ها و بار ها می خوا نیم که خداوند بر اوضاع جهان مسلط است(دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد).



در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه بیت المقدس، نبوکد نصر پادشاه بابل با سپاهیان خود به اورشلیم حمله کرد وآن را محاصره نمود. و توانست بیت المقدس را فتح نماید و تعداد زیادی از سکنه بیت المقدس را به اسارت به همراه خود به بابل ببرد و همچنین توانست این شهر را غارت نماید. او کسانی را که اسیر کرده بود با خود به بابل برد از جمله کسانی که به اسارت به بابل برده شد حضرت دانیال نبی (ع) بود. نبوکد نصر به وزیر در بار خود اشفناز دستور داد از میان شاه زاد گان و اشراف زاد گان یهودی اسیر شده چند تن را انتخاب کند و زبان و علوم بابلی را به آنان یاد دهد. این افراد می بایست جوانانی باشند بدون نقص عضو، خوش قیافه، با استعداد، تیز هوش و دانا تا شایستگی خدمت در دربار را داشته باشند. پادشاه مقرر داشت که در طول سه سال تعلیم و تربیت ایشان هر روز از خوراکی که او می خورد و شرابی که او می نوشد به آنان بدهند و پس از پایان سه سال آنها را به خدمت او بیاورند. در بین افرادی که انتخاب شدند چهار جوان از قبیله یهودا به اسامی دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا بودند که وزیر دربار نام های جدید بابلی به آنها داد او دانیال را بلطشصر، حننیا را شدرک، میشائیل را میشک و عزریا را عبد نغو نامید.
ولی دانیال تصمیم گرفت از خوراک و شرابی که از طرف پادشاه به ایشان داده می شد نخورد زیرا باعث می گردید او شرعا نجس شود پس از وزیر دربار خواست غذای دیگری به او دهند هر چند خدا دانیال را در نظر وزیر دربار عزت و احترام بخشیده بود ولی او از تصمیم دانیال ترسید و گفت وقتی پادشاه که خوراک شما را تعیین کرده است ببیند که شما از سایر جوانان هم سن خود لاغر تر و رنگ پریده تر هستید ممکن است دستور دهد سرم را از تن جدا کنند دانیال این موضوع را با ماموری که وزیر دربار برای رسیدگی به وضع دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا گمارده بود در میان گذاشت و پیشنهاد کرد برای امتحان ده روز فقط حبوبات و آب به آنها بدهد و بعد از این مدت آنان را با جوانان دیگر که از خوراک پادشاه می خورند مقایسه کند و آنگاه در مورد خوراک آنها نظر دهد آن مامور موافقت کرد و به مدت ده روز ایشان را امتحان نمود. وقتی مدت مقرر به سر رسید دانیال و سه رفیق او از جوانان دیگر که از خوراک پادشاه می خورد ند سالم تر و قوی تر بود ند. پس مامور وزیر دربار از آن به بعد به جای خوراک و شراب تعیین شده، به آنان حبوبات می داد. خداوند به این چهار جوان چنان درک و فهمی بخشید که ایشان توانستند تمام علوم و حکمت آن زمان را بیاموز ند از این گذشته او به دانیال توانایی تعبیر خواب ها و رویاها را نیز عطا فرمود.
وقتی مهلتی که پادشاه برای تعلیم و تربیت آن جوانان تعیین کرده بود به پایان رسید وزیر در بار ایشان را به حضور پادشاه آورد. نبوکدنصر با هر یک از آنها گفتگو کرد. دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا از بقیه بهتر بودند پس ایشان را به خدمت گماشت. پادشاه هر مساله ای را که مطرح می کرد، حکمت و دانایی این چهار جوان را در پاسخ دادن به آن، ده مرتبه بیش از حکمت تمام جادو گران و منجمان آن دیار می یافت. دانیال تا هنگام فتح بابل به دست کورش پادشاه همچنان در دربار بابل بود ومقام بس بزرگی یافت (حدوداَ ۳۷ سال)



نبوکد نصر در سال دوم سلطنتش خوابی دید.این خواب چنان او را مضطرب کرد که سرا سیمه بیدارشد و نتوانست دو باره به خواب رود. پس همه منجمان، جادو گران، طالع بینان و رمالان خود رااحضار کرد تا خوابش را تعبییر کنند. وقتی همه در حضورش ایستادند گفت (خوابی دیده ام که مرا مضطرب کرده،ازشما می خواهم آن رابرای من تعبییر کنید.) آنها به زبان آرامی به پادشاه گفتند: پادشاه تا به ابد زنده بماند خواب تان رابگویید تا تعبییر ش کنیم. ولی پادشاه جواب داد حکم من این است اگر شما به من نگویید چه خوابی دیده ام و تعبیر ش چیست دستور می دهم شما را تکه تکه کنند و خانه هایتان راخراب نمایند. ولی اگر بگویید چه خوابی دیده ام و تعبیر ش چیست به شما پا داش و انعام می دهم وعزت وافتخار می بخشم حال بگویید چه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست ؟ ایشان باز گفتند اگر شما خوابتان رابرای ما تعریف نکنید چطور می توانیم تعبیرش کنیم؟
پادشاه جواب داد: مطمئنم دنبال فرصت می گردید که از حکم من جان سالم بدر ببرید. ولی بدانید اگر خواب را نگویید حکم من درمورد شما اجرا خواهد شد. شما با هم تبانی کرده اید که به من دروغ بگویی به امید اینکه با گذشت زمان این موضوع فراموش شود. خواب مرا بگو یید تا من هم مطمئن شوم تعبیری که می کنید درست است.
حکیمان در جواب پادشاه گفتند: در تمام دنیا کسی پیدا نمی شود که بتواند این خواسته پادشاه راانجام دهد. تا به حال هیچ پاد شاه یا حاکمی ازمنجمان و جادو گران و طالع بینان خود چنین چیزی نخواسته است.آنچه که پادشاه می خواهد نا ممکن است.هیچکس جز خدا وند نمی توا نند به شما بگوید چه خوابی دیده اید.
پادشاه وقتی این راشنید چنان خشمگین شد که فرمان قتل تمام حکیمان بابل را صادر کرد.دانیال و یارا نش هم جزو کسانی بود ند که می با یست کشته شوند. اما دانیال نزد اریوک رئیس جلادان که مامور اجرای فرمان بود رفت و با حکمت و بصیرت در این باره با او سخن گفت.دانیال پرسید: چرا پادشاه چنین فرمانی صادر کرده است.آنگاه اریوک تمام ماجرا را برای دانیال تعریف کرد.
پس دانیال بحضور پادشاه رفت و از او مهلت خواست تا خواب او را تعبیر کند. سپس به خانه رفت و موضوع را با یاران خود حننیا، میشائیل و عزریا در میان نهاد.او از ایشان خواست که به درگاه خداوند بزرگ دست دعا بلند کنند تا آنها را در این امر یاری نماید و حقیقت را بر آنها آشکار نماید وبه آنها نشان دهد که پادشاه چه خوابی دیده وتعبیرش چیست،مبادا با سایر حکیمان کشته شوند.همان شب در رویا آن راز بر دانیال آشکار شد واو خداند بزرگ را ستایش نمود، گفت: بر نام خدا تا ابد سپاس باد. زیرا حکمت و توانایی از آن اوست، وقتها و زمانها در دست اوست و اوست که به حکیمان فهم و حکمت و به دانایان دانایی می بخشد.اوست که اسرار عمیق و نهان راآشکار می سازد.او نوراست و آنچه را که در تاریکی مخفی است، می داند.ای خدای بزرگ،از تو سپاس گذارم، زیرا به من حکمت و توانایی بخشیده ای و دعای ما را اجابت کرده، مرا از خواب پادشاه و معنی آن آگاه ساخته ای. آنگاه دانیال نزد اریوک که از طرف پادشاه دستور داشت حکیمان بابل را بکشد رفت و گفت: حکیمان بابل رانکش، مرا نزد پادشاه ببر تا آنچه را می خواهد بدا ند به او بگویم.
پس اریوک با عجله دانیال را بحضور پادشاه برد و گفت: من یکی از اسیران یهودی را پیدا کرده ام که می تواند خواب پادشاه را بگوید. پادشاه به دانیال گفت:آیا تو می توانی بگو یی چه خوابی دیده ام و تعبیرش چیست ؟ دانیال جواب داد: هیچ حکیم و منجم، جادو گر و طالع بینی نمی تواند این خواسته پادشاه را به جا آورد. ولی خدایی وجود دارد که راز ها را آشکار می سازد. او آنچه را که در آینده می باید اتفاق بیافتد از پیش به پادشاه خبر داده است. خوابی که پادشاه دیده این است:ای پادشاه وقتی در خواب بود ید خدایی که راز ها را آشکار می سازد شما را آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد آگاه ساخت تا از آن درس عبرت بگیری اما این خواب از آن جهت که از دیگران دانا ترم بر من آشکار نشد، بلکه از این نظر بر من آشکار شد تا پادشاه از تعبیر آن آگاه شود.
ای پادشاه در خواب مجسمه بزرگی را دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود. سر این مجسمه از طلای خالص، سینه و بازو هایش از نقره، شکم و ران هایش از مفرغ، ساق هایش از آهن، پاها یش قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود. در همان حالی که به آن خیره شده بودی سنگی بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و به پاهای آهنی و گلی آن مجسمه اصابت کرد و آنها را خرد نمود. سپس مجسمه که از طلا و نقره و مفرغ و آهن و گل بود فرو ریخت و به شکل ذرات ریز در آمد و باد آنها را مانند کاه پرآ کنده کرد بطوری که اثری از آن باقی نمایند. اما سنگی که آن مجسمه را خرد کرده بود کوه بزرگی شد و تمام دنیا را در بر گرفت.



ای پادشاه شما شاه شاهان هستید زیرا خدای بزرگ به شما سلطنت، قدرت، توانایی و شکوه بخشیده است. او شما را بر تمام مردم جهان و حیوانات و پرند گان مسلط گردانیده است. سر طلایی آن مجسمه شما هستید. اما وقتی سلطنت شما به پایان رسد، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که ظعیف تر از سلطنت شما خواهد بود پس از آن سلطنت سومی که همان شکم مفرغی آن مجسمه باشد روی کار خواهد آمد و بر تمام دنیا سلطنت خواهد کرد. پس از آن سلطنت چهارم به ظهور خواهد رسید و همچون آهن قوی خواهد بود و همه چیز را در هم کوبیده خُرد خواهد کرد. همان طور که دیدی پا ها و انگشت های مجسمه قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود این نشان می دهد که این سلطنت تقسیم خواهد شد بعضی از قسمت های آن مثل آهن قوی و بعضی مثل گل ضعیف خواهد بود. مخلوط آهن و گل نشان می دهد که خانواده های سلطنتی سعی خواهند کرد از راه وصلت با یکدیگر متحد شوند ولی همان طور که آهن با گل مخلوط نمی شود آنها نیز متحد نخواهند شد.
در دوران سلطنت آن پادشا هان خدای بزرگ سلطنتی برقرار خواهد ساخت که هرگز از بین نخواهد رفت و کسی بر آن پیروز نخواهد شد، بلکه همه آن سلطنت ها را در هم کوبیده مغلوب خواهد ساخت و خودش تا ابد پایدار خواهد ماند.(منظور حکومت آخر الزمان حضرت مهدی (عج )خواهد بود) این است معنی آن سنگی که بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و تمام گل،آهن، مفرغ، نقره و طلا را خُرد کرد. به این وسیله خدای بزرگ آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد، به پادشاه نشان داده است. تعبیر خواب عین همین است که گفتم
آنگاه نبوکد النصر(پادشاه) در برابر دانیال خم شده او را تعظیم کرد و دستور داد برای او قربانی کنند و بخور بسوز انند.
پادشاه به دانیال گفت: براستی خدای شما خدای خدایان و خداوند پادشاهان و آشکار کننده اسرار است، چون او این راز را بر تو آشکار کرده است.
سپس پادشاه به دانیال مقام والایی داد و هدایای ارزنده فراوانی به او بخشید و او را حاکم تمام بابل و رییس همه حکیمان خود ساخت. آنگاه پادشاه در پی درخواست دانیال، شدرک و میشک و عبد نغو را بر اداره امور مملکتی گماشت، اما خود دانیال در دربار نبوکد النصر ماند.



نبوکد نصر مجسمه ای ازطلا به بلندی سی متر و پهنای سه متر ساخت و آن را در دشت "دورا"در سرزمین بابل بر پا نمود. سپس به تمام امیران، حاکمان، والیان، قاضیان، خزانه داران، مشاوران، وکیلان و سایر مقامات مملکت فرستاد که برای تبرک نمودن مجسمه اش بیایند.
وقتی همه آمد ند و در برابر آن مجسمه ایستادند جارجی در بار با صدای بلند اعلام کرد: ای مردمی که از نژا دها، قوم ها و زبان های گونا گون جمع شده اید فرمان پادشاه را بشنوید: وقتی صدای آلات موسیقی را شنیدید همه باید به خاک بیفتید و مجسمه طلا راکه نبوکد نصر پادشاه بر پا کرده سجده کنید. هر که از این فرمان سر پیچی نماید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهد شد.
پس وقتی آلات موسیقی نواخته شدند همه مردم ازهر قوم، نژاد و زبان که بود ند به خاک افتاد ند و مجسمه را سجده کردند.
ولی عده ای از بابلیان نزد پادشاه رفتند وعلیه یهودیان زبان به اعتراض گشوده، گفتند: پادشاه تا ابد زنده بماند فرمانی از پادشاه صادر شد که وقتی صدای آلات موسیقی شنیده شود همه باید به خاک بیفتند و مجسمه طلا را بپرستند واگر کسی این کار را نکند به داخل کوره آتش انداخته شود. چند یهودی به نامهای شدرک ، میشک و عبد نغو ، یعنی همان کسانی که بر اداره مملکتی بابل گماشته اید از دستور پادشاه سر پیچی می کنند و حاضر نیستند خدایان شما را بپرستند و مجسمه طلا را که بر پا نموده اید سجده کنند.
نبوکد نصر بسیار غضبناک شد و دستور داد شدرک، میشک و عبد نغو را بحضورش بیاور ند. وقتی آنها را آورد ند پادشاه از ایشان پرسید: ای شدرک، میشک و عبد نغو آیا حقیقت دارد که نه خدایان را می پرستید و نه مجسمه طلا را که بر پا نموده ام؟ حال خود را آماده کنید تا وقتی صدای آلات موسیقی را می شنوید به خاک بیفتید و مجسمه را سجده کنید. اگر این کار را نکنید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهید شد.آن وقت ببینم کدام خدایی می تواند شما را از دست من برهاند.
شدرک، میشک و عبد نغو جواب دادند: ای نبوکد نصر ما را باکی نیست که چه بر سر مان خواهد آمد. اگر به داخل کوره آتش انداخته شویم، خدای ما که او را می پرستیم قادر است ما را نجات دهد. پس ای پادشاه او ما را از دست تو خواهد رها نید. ولی حتی اگر نرهاند بدان که خدایان و مجسمه طلای تو را سجده نخواهیم کرد.
نبوکد نصر به شدت بر شدرک، میشک و عبد نغو غضبناک شد و دستور داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر کنند و چند نفر از قوی ترین سر بازان خود را احضار کرد تا شدرک، میشک و عبد نغو را ببندند و در آتش بیندازند. پس آنها را محکم بستند و به داخل کوره انداختند.آتش کوره که به دستور پادشاه زیاد شده بود آنچنان شدید بود که سر بازان مامور اجرای حکم پادشاه را کشت به این ترتیب شدرک، میشک و عبد نغو دست و پا بسته در میان شعله های سوزان افتادند.
ناگهان نبوکد نصر حیرت زده از جا برخاست و از مشاوران خود پرسید: مگر ما سه نفر را در آتش نینداختیم ؟ گفتند: بلی پادشاه چنین است. نبوکد نصر گفت: ولی من چهار نفر را در آتش می بینم دست و پای آنها باز است و در میان شعله های آتش قدم می زنند و هیچ آسیبی به آنها نمی رسد چهارمی شبیه خدایان است. آن گاه نبوکد نصر به دهانه کوره آتش نزدیک شد و فریاد زد: ای شدرک ، میشک و عبد نغو ای خدمت گذاران خدای متعال بیرون بیا یید پس ایشان از میان آتش بیرون آمد ند.
سپس امیران،حاکمان، والیان و مشاوران پادشاه دور ایشان جمع شدند و دیدند آتش به بدن آنها آسیبی نر سا نیده مویی از سرشان نسوخته، اثری از سوختگی روی لباسشان نیست و حتی بوی دود نیز نمی دهند.
انگاه نبوکد نصر گفت: ستایش بر خدای شدرک، میشک و عبد نغو که فرشته خود را فرستاد تا خدمت گذاران خود را که به او توکل کرده بودند نجات بدهد. آنها فرمان پادشاه را اطاعت نکردند وحاضر شدند بمیرند ولی خدایی را جز خدای خود پرستش و بندگی نکنند.
پس فرمان من این است: از هر نژاد، قوم و زبان هر کس بر ضد خدای شدرک، میشک و عبد نغو سخنی بگوید تکه تکه خواهد شد وخانه اش خراب خواهد گردید،زیرا هیچ خدایی مانند خدای ایشان نمی تواند این چنین بندگانش را نجات بخشد. پادشاه به شدرک،میشک و عبد نغو مقام والا تری در سرزمین بابل داد.



نبوکد نصر پادشاه این پیام را برای تمام قوم های دنیا که از نژاد ها و زبان های گو نا گون بودند، فرستاد: با درود فراوان، می خواهم کارهای عجیبی را که خدای متعال در حق من کرده است برای شما بیان کنم. کارهای او چقدر بزرگ و شگفت انگیز است.
من نبوکد نصر در ناز و نعمت در قصر خود زندگی می کردم.یک شب خوابی دیدم که مرا سخت به وحشت انداخت. دستور دادم تمام حکیمان بابل را احضار کنند تا خوابم را تعبیر کنند. وقتی همه منجمان، جادو گران، فال گیران و طالع بینان آمدند، من خوابم را برای ایشان تعریف کردم، اما آنها نتوانستند آن را تعبیر کنند. سرانجام دانیال مردی که نام خدای من بلطشصر بر او گذاشته شده و روح خدایان مقدس در اوست و بحضور من آمد و من خوابی را که دیده بودم برای او باز گو کرده، گفتم:
ای بلطشصر، رئیس حکیمان می دانم که روح خدا یان مقدس در توست و دانستن هیچ رازی برای تو مشکل نیست به من بگو معنی این خوابی که دیده ام چیست:
درخت بسیار بلندی دیدم که در وسط زمین روییده بود.این درخت آنقدر بزرگ شد که سرش به آسمان رسید بطوری که همه دنیا می توانستند آن را ببینند. برگ هایش تر و تازه و شاخه هایش پر بار بود و میوه کافی برای همه مردم داشت. جانوران صحرایی زیر سایه اش آرمیده و پرندگان در میان شاخه هایش پناه گرفته بودند وتمام مردم دنیا از میوه اش می خوردند.
سپس در خواب دید م که فرشته مقدسی از آسمان به زمین آمد و باصدای بلند گفت: درخت را ببرید وشاخه هایش را قطع کنید،میوه و برگ هایش را برزمین بریزید تا حیوانات از زیر آن و پرندگان از روی شاخه هایش بروند. ولی کنده درخت و ریشه های ان را در زمین باقی بگذارید و آن را با زنجیر آهنی و مفرغی ببندید و در میان سبزه های صحرا رها کنید. بگذارید شبنم آسمان او را تر کند و با حیوانات صحرا علف بخورد بگذارید برای هفت سال عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل شود،این تصمیم بوسیله فرشتگان مقدس اعلام شده است تا مردم جهان بدانند که دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد، حتی به پست ترین آدمیان.ای بلطشصر این بود خوابی که دیدم. حال به من بگو تعبیر ش چیست. تمام حکیمان مملکت من از تعبیر این خواب عاجز مانده اند ولی تو می توانی آن را تعبیر کنی زیرا روح خدایان مقدس در توست.
آنگاه دانیال که به بلطشصر معروف بود در فکر فرو رفت و مدتی مات و مبهوت ماند. سرانجام به او گفتم: بلطشصر نترس تعبیر ش را بگو.
او جواب داد ای پادشاه کاش آنچه در این خواب دیده ای برای دشمنانت اتفاق بیفتد نه برای تو،آن درختی که دیدی بزرگ شد وسرش به آسمان رسید بطوری که تمام دنیا توانستند آن را ببینند و برگهای تر و تازه وشاخه های پر بار و میوه کافی برای همه مردم داشت و حیوانات صحرا زیر سایه اش آرمیده وپرندگان در میان شاخه هایش پناه گرفته بودند.ای پادشاه ان درخت تویی،زیرا تو بسیار قوی و بزرگ شده ای و عظمت تو تا آسمان و حکومت تو تا دور ترین نقاط جهان رسیده است. سپس فرشته مقدس را دیدی که از آسمان به زمین آمد وگفت: درخت را ببرید و از بین ببرید، ولی کنده و ریشه های آن را در زمین باقی بگذارید و آن را با زنجیر آهنی و مفرغی ببندید و در میان سبزه های صحرا رها کنید. بگذارید با شبنم آسمان تر شود و هفت سال با حیوانات صحرا علف بخورد.
ای پادشاه آنچه در این خواب دیده ای چیزی است که خدای متعال برای تو مقرر داشته است. تعبیرخواب چنین است: تو از میان انسانها رانده خواهی شد و با حیوانات صحرا به سر خواهی برد و مانند گاو علف خواهی خورد و از شبنم آسمان تر خواهی شد.هفت سال بدین منوال خواهد گذشت تا بدانی دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد.اما چون گفته شد کنده و ریشه ها در زمین باقی بماند، پس وقتی پی ببری که خدا بر زمین حکومت می کند آنگاه دو باره برتخت سلطنت خواهی نشست. پس ای پادشاه به نصیحت من گوش کن. از گناه کردن دست بر دار و هر چه راست و درست است انجام بده و به رنج دید گان احسان کن تا شاید در امان بمانی.
تمام این بلاها بر سر من که نبوکد نصر هستم آمد.دوازده ماه بعد از این خواب یک روز بر پشت بام قصر خود در بابل قدم می زدم و وصف بابل می گفتم چه شهر بزرگ و زیبایی من با قدرت خود این شهر را برای مقر سلطنتم بنا کردم تا شکوه و عظمت خود را به دنیا نشان دهم.
سخنان من هنوز تمام نشده بود که صدایی از آسمان گفت:ای نبوکد نصر پادشاه، این پیام برای توست: قدرت سلطنت از تو گرفته می شود.از میان انسانها رانده می شوی و با حیوانات صحرا بسر می بری و مانند گاو علف می خوری. هفت سال بدین منوال می گذرد تا بدانی دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد.
در همان ساعت این پیش گویی انجام شد. من از میان انسانها رانده شدم. مانند گاو علف می خوردم و بدنم با شبنم آسمان تر می شد. مو هایم مثل پر های عقاب دراز شد و ناخن هایم چون چنگال پرند گان گر دید.
در پایان هفت سال، من که نبوکد نصر هستم وقتی سرم را بلند کردم و به آسمان چشم دوختم عقلم به من بازگشت.آنگاه خدای متعال را پرستش کردم و آن وجودی ابدی را که سلطنت می کند و سلطنتش جاودانی است، ستایش نمودم. تمام مردم دنیا در برابر او هیچ شمرده می شوند. او در میان قدرت های آسمانی و در بین آدمیان خاکی آنچه می خواهد می کند. هیچکس نمی تواند مانع او شود و یا او را مورد باز خواست قرار دهد. وقتی عقلم به سرم بازگشت شکوه و عظمت سلطنت خود را باز یافتم. مشاوران و امیرانم نزد من باز گشتند و من بر تخت سلطنت نشستم و عظمتم بیشتر از پیش شد.
اکنون من، نبوکد النصر، فر مانروا ی خداوند بزرگ را که تمام اعمالش درست و بر حق است حمد و سپاس می گویم و نام او را به بزرگی یاد می کنم. او قادر است آنانی را که متکبرند، پست و خوار سازد.



یک شب بلشصر پادشاه ضیافت بزرگی ترتیب داد و هزار نفر بزرگان مملکت را به باده نوشی دعوت کرد.وقتی بلشصر سر گرم شراب خواری بود، دستور داد که جام های طلا و نقره را که جدش نبوکد نصر از خانه خدا در اورشلیم به بابل آورده بود بیاورند.وقتی آنها را آوردند پادشاه وبزرگان وزنان وکنیزان پادشاه در آنها شراب نوشیدند و بتهای خود را که از طلا و نقره و مفرغ و آهن، چوب و سنگ ساخته شده بود را پرستش کردند.
اما در حالی که غرق عیش و نوش بودند، ناگهان انگشت های دست انسانی بیرون آمده شروع کرد به نوشتن روی دیواری که در مقابل چراغ دان بود. پادشاه با چشمان خود دید که آن انگشت ها می نوشتند واز ترس رنگش پرید و چنان وحشت زده شد که زنوا نش به هم می خورد و نمی توا نست روی پاها یش بایستد. سپس فریاد زد: جادو گران، طالع بینان و منجمان را بیاورید هر که بتواند نوشته روی دیوار را بخواند و معنی اش را به من بگوید، لباس ارغوانی سلطنتی را به او می پوشانم، طوق طلا را به گردنش می اندازم و او شخص سوم مملکت خواهد شد.اما وقتی حکیمان آمدند، هیچکدام نتوانستند نوشته روی دیوار را بخوانند و معنی اش را بگویند.
ترس و وحشت پادشاه بیشتر شد بزرگان نیز به وحشت افتاده بودند.اما وقتی ملکه مادر از جریان با خبر شد، با شتاب خود را به تالار ضیافت رساند و به بلشصر گفت: پادشاه تا به ابد زنده بماند ترسان و مضطرب نباش در مملکت تو مردی وجود دارد که روح خدایان مقدس در او است. در زمان جدت نبوکد نصر اونشان داد که از بصیرت و دانایی و حکمت برخوردار است و جدت او را به ریاست بزرگان بابل منصوب کرد.این شخص دانیال است که پادشاه او را بلطشصر نامیده بود.او را احضار کن زیرا او مرد حکیم و دانایی است و می تواند خواب ها را تعبیر کند،اسرار را کشف نماید و مسائل دشوار را حل کند. او معنی نوشته را به تو خواهد گفت.
پس دانیال را بحضور پادشاه آورد ند. پادشاه از او پرسید آیا تو همان دانیال از اسرای یهودی هستی که نبوکد نصر پادشاه از سرزمین یهودا به اینجا آورد؟ شنیده ام روح خدایان مقدس در توست و شخصی هستی پر از حکمت و بصیرت و دانایی. حکیمان و منجمان من سعی کردند آن نوشته روی دیوار را بخوانند و معنی اش را به من بگویند. ولی نتوانستند. درباره تو شنیده ام که می توانی اسرار را کشف نمایی و مسائل مشکل را حل کنی اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و معنی آن را به من بگویی، به تو لباس ارغوانی سلطنتی را می پوشانم، طوق طلا را به گردنت می اندازم و تو را شخص سوم مملکت می گردانم.
دانیال جواب داد:این انعام را برای خود نگه دار یا به شخص دیگری بده ولی من آن نوشته را خواهم خواند و معنی اش را به تو خواهم گفت.ای پادشاه خدای متعال به جدت نبوکد نصر، سلطنت و عظمت وافتخار بخشید. چنان عظمتی به او داد که مردم از هر قوم ونژاد و زبان از او می ترسید ند. هر که را می خواست می کشت و هر که را می خواست زنده نگه می داشت، هر که را می خواست سر افراز می گرداند و هر که را می خواست پست می گرداند. اما او مستبد و متکبر و مغرور شد، پس خدا او را از سلطنت بر کنار کرد و شکوه و جلالش را از او گرفت از میان انسان ها رانده شد و عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل گشت. با گور خران به سر می برد و مثل گاو علف می خورد و بدنش از شبنم آسمان تر می شد تا سرانجام فهمید که دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد.
اما تو ای بلشصر که برتخت نبوکد نصر نشسته ای با اینکه این چیزها را می دانستی ولی فروتن نشدی. تو به خداوند بزرگ بی حرمتی کردی و جام های خانه او را به اینجا آورده، با بزرگان و زنان وکنیزانت در آنها شراب نوشیدی و بت های خود را که از طلا و مفرغ و آهن و چوب و سنگ ساخته شده اند که نه می بینند و نه می شنوند ونه چیزی می فهمند، پرستش کردی ولی آن خدا را که زندگی و سرنوشت در دست اوست تمجید ننمودی. پس خدا آن دست را فرستاد تا این پیام را بنویسد: منا،منا، ثقیل، فرسین. معنی این نوشته چنین است منا یعنی شمرده شده. خدا روزهای سلطنت تو را شمرده است و دوره آن سر رسیده است. ثقیل یعنی وزن شده. خدا تو را در ترازوی خود وزن کرده وتو را ناقص یافته است. فرسین یعنی تقسیم شده. مملکت تو تقسیم می شود و به ماد ها و پارس ها داده خواهد شد.
پس به فرمان بلشصر، لباس ارغوانی سلطنتی را به دانیال پو شا نید ند، طوق طلا را بر گردنش انداختند واعلان کردند که شخص سوم مملکت است.
همان شب بلشصر، پادشاه بابل کشته شد و داریوش مادی(شایدکورش چون کورش بود که به سرزمین بابل حمله نمود و آنجا را آزاد نمود و قوم یهود را از اسارت بابل آزاد کرد ) که در آنوقت شصت ودو ساله بود بر تخت سلطنت نشست.
بعد از فتح بابل به دست کورش تمام اسرای یهود آزاد شدند و به سرزمین خود مراجعه کردند حضرت دانیال (ع) به همراه کورش به ایران آمد و مورد تکریم کورش قرار گرفت و در دربار کورش به مقام و مرتبه والایی دست یافت تا آنجا که بعضی از کتب می نویسند که به مقام وزارت کورش یعنی دومین فرد مملکتی در زمان کورش رسید.در زمان کورش سرزمین هخامنشی ها به پنجاه وچهار سا تراپ تقسیم می شد و بر هر سا تراپ یک سا تراپ نشین حکومت می کرد از بین این پنجاه وچهار نفر سه نفر بودند که می توانستند با پادشاه در رابطه باشند یکی از این سه نفر حضرت دانیال (ع) بود که باز از بین این سه نفر حضرت دانیال (ع)مستقیماَ با پادشاه در ارتباط بود و این ادامه داشت تا اینکه کورش دار فانی را وداع گفت. از دوره حکومت کمبوجیه و برد یای دروغین چیزی در تاریخ در باره حضرت دانیال (ع)آورده نشده است اما در دوره حکومت داریوش که با کشتن برد یای دروغین حکومت را بدست گرفت حضرت دانیال دوباره به همان مقام و منزلتی که در در بار کورش داشت رسید.



داریوش صد و بیست حاکم بر تمام مملکت گماشت تا آن را اداره کنند، و سه وزیر نیز منصوب نمود تا بر کار حاکمان نظارت کرده، از منافع پادشاه محافظت نمایند. طولی نکشید که دانیال بدلیل دانایی خاصی که داشت نشان داد که از سایر وزیران و حاکمان با کفایت تر است. پس پادشاه تصمیم گرفت اداره امور مملکت را به دست او بسپارد.این امر باعث شد که سایر وزیران وحاکمان به دانیال حسادت کنند،ایشان سعی کردند در کار او ایراد و اشتباهی پیدا کنند ولی موفق نشدند، زیرا دانیال در اداره امور مملکت درستکار بود و هیچ خطایی و اشتباهی از او سر نمی زد. سرانجام به یکدیگر گفتند: ما هرگز نمی توانیم ایرادی برای متهم ساختن او پیدا کنیم. فقط به وسیله مذهبش می توانیم او را به دام بیا ندا زیم. آنها نزد پادشاه رفتند و گفتند: داریش پادشاه تا ابد زنده بماند ! ما وزیران، امیران،حاکمان، والیان و مشاوران پیشنهاد می کنیم قانونی وضع کنید و دستور اکید بدهید که مدت سی روز هر کس در خواستی دارد تنها از پادشاه بطلبد و اگر کسی آن را از خدا یا انسان دیگری بطلبد در چاه شیران انداخته شود. ای پادشاه درخواست می کنیم این فرمان را امضا کنید تا همچون قانون لازم الاجرا و تغییر ناپذیر شود. پس داریوش پادشاه این فرمان را نوشت و امضا کرد.
وقتی دانیال از صدور فرمان پادشاه آگاهی یافت رهسپار خانه اش شد. هنگامی که به خانه رسید به بالا خانه اش رفت و پنجره ها را که رو به اورشلیم بود، باز کرد و زانو زده دعا نمود. او مطابق معمول روزی سه بار نزد خدای خود دعا می کرد (نماز می گذارد)و او را پرستش می نمود.
وقتی دشمنان دانیال او را در حال دعا و درخواست حاجت از خدا دیدند، همه با هم نزد پادشاه رفتند و گفتند: ای پادشاه آیا فرمانی امضا نفرمود ید که تا سی روز کسی نباید درخواست خود را از خدایی یا انسانی، غیر از پادشاه، بطلبد و اگر کسی از این فرمان سر پیچی کند، در چاه شیران انداخته شود؟ پادشاه جواب داد: بلی، این فرمان همچون قانون لازم الاجرا و تغییر نا پذیر است.
آنگاه به پادشاه گفتند این دانیال که یکی از اسیران یهودی است روزی سه مرتبه دعا می کند و به پادشاه و فرمانی که صادر شده اعتنا نمی نماید. وقتی پادشاه این را شنید از اینکه چنین فرمانی صادر کرده، سخت ناراحت شد و تصمیم گرفت دانیال را نجات دهد. پس تا غروب در این فکر بود که راهی برای نجات دانیال بیابد. آن اشخاص به هنگام غروب دو باره نزد پادشاه باز گشتند و گفتند: ای پادشاه، همانطور که می دانید، طبق قانون ماد ها و پارس ها، فرمان پادشاه غیر قابل تغییر است.
پس سر انجام پادشاه دستور داد دانیال را بگیرند و در چاه شیران بیاندازند. او به دانیال گفت: خدای تو که همیشه او را عبادت می کنی تو را برهاند. سپس او رابه چاه شیران انداختند، سنگی نیز آوردند و بر دهانه چاه گذاشتند. پادشاه با انگشتر خود و انگشتر های امیر ان خویش آن را مهر کرد تا کسی نتواند دانیال را نجات دهد. سپس به کاخ سلطنتی باز گشت و بدون اینکه لب به غذا بزند یا در بزم شرکت کند تا صبح بیدار ماند. روز بعد صبح خیلی زود بر خواست و با عجله بر سر چاه رفت و با صدایی اندوهگین گفت: ای دانیال، خدمتگزار خدای زنده، آیا خدایت که همیشه او را عبادت می کردی توانست تو را از چنگال شیران نجات دهد ؟
آنگاه صدای دانیال به گوش پادشاه رسید: پادشاه تا ابد زنده بماند! آری، خدای من فرشته خود را فرستاد و دهان شیران را بست تا به من آسیبی نرسانند، چون من در حضور خدا بی تقصیرم و نسبت به تو نیز خطایی نکرده ام. پادشاه بی نهایت شاد شد و دستور داد دانیال را از چاه بیرون آورند. وقتی دانیال را از چاه بیرون آوردند هیچ آسیبی ندیده بود، زیرا به خدای خود توکل کرده بود.
آنگاه به دستور پادشاه افرادی را که دانیال را متهم کرده بودند آوردند و ایشان را با زنان و فرزندانشان به چاه شیران انداختند. آنان هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران پاره پاره شان کردند. سپس داریوش پادشاه این پیام را به تمام قومهای دنیا که از نژادها و زبانهای گوناگون بودند نوشت: با درود فراوان ! بدین وسیله فرمان می دهم که هرکس در هر قسمت از قلمرو پادشاهی من که باشد، باید از خدای دانیال بترسد و به او احترام بگذارد؛ زیرا او خدای زنده و جاودان است و سلطنتش بی زوال و بی پایان می باشد. اوست که نجات می بخشد و می رهاند. او معجزات و کارهای شگفت انگیز در آسمان و زمین انجام می دهد.اوست که دانیال را از چنگال شیران نجات داد. به این ترتیب دانیال در دوران سلطنت کورش و داریوش پارسی، موفق و کامیاب بود.
[۱] داستان بر گرفته از کتاب بیست و هفتم از مجموعه ۳۹ کتاب عهد عتیق(کتاب دانیال)




در سده دوم پیش از میلاد بود که ظهور نجات بخشِ قوم خدا در اذهان و افکار یهود توسعه یافت و دانیال نبی به دنبال رنج‏ های پیا پی قوم یهود، پایان زجر ها را نوید داد: «و در ایام این پادشا هان، یهوه خدای آسمان ‏ها سلطنتی را که تا ابد جاوید می ‏ماند، بر پا خواهد نمود و این سلطنت به قومی دیگر غیر از بنی اسرائیل منتقل نخواهد شد، بلکه تمامی آن سلطنت‏ ها را خرد کرده، مغلوب خواهد ساخت و خودش برای همیشه پایدار و جاودان خواهد ماند».
[۲] دانیال نبی، باب دوم، آیه۴۴
و در جای دیگر از این کتاب آمده است:
«در آن زمان امیر عظیمی که برای قوم تو قائم است بر خواهد خواست و چنان زمان ننگی خواهد شد که از حینی که بین امت بوجود آمده است تا امروز نبوده است و در آن زمان هر یک از قوم تو که در دفتر مکتوب یافت شود رستگار خواهد شد».
[۳] دانیال نبی- باب ۱۲

«وآنانی که بسیاری را به راه عدالت رهبری می نمایند مانند ستار گان خواهند بود تاابدالاباد».
[۴] دانیال نبی- باب۱۲- بند های ۱-۵-۱۰-۱۳

در برخی کتاب های شیعیان آمده است که در زمان ظهور حضرت مهدی (عج) چهار پیغمبر در رکاب آن حضرت شمشیر خواهند زد و رجعت خواهند کرد که یکی از آن پیامبران حضرت دانیال نبی (ع) است که فرماندهی سپاه امام مهدی (عج) را که به سوی شرق حرکت می کند به عهده خواهد داشت و پیروزی های بزرگی نصیب خود خواهد کرد.



دانیال نبی به همراه گروهی از يهوديان به ایران مهاجرت کرد و در شوش سکونت گزيد و در همان شهر در سن ۸۳ یا ۸۵ سالگی دار فانی را وداع کرد. به رسم بزرگان آن زمان جسد آن بزرگوار را بصورت مومیایی شده در آرامگاهش قرار می دهند.
آرامگاه دانيال نبی در ساحل خاوری رود خانه شاوور و رو به روی (تپه ارگ) کاخ آپادانا بنا شده است. بنای آرامگاه دارای دو حياط است که دور تا دور آن، ايوان ها و حجره هايی ساخته اند. بر روی بنا گنبدی مخروطی شکل با فرم پله ای ساخته شده که از معماری بومی منطقه الهام گرفته است.
در آرامگاه پيامبر بنی اسرائيل پی های بنا قديمی و قطورند. در تزئينات بنا از کاشی کاری هم بهره گرفته شده است. این بنا در شهر شوش و در نزديکی کاخ هخامنشيان به يادگار مانده است.
در بالای سر جسد مومیایی دانیال نبی، جعبه ای قرار داشته است که هر کس احتیاج به پول داشته است از آن جعبه به قرض می برده و بعد از اینکه مشکلاتش برطرف می شده دو باره قرض را عودت می داده است اما اگر آن قرض را بر نمی گرداند مشکلی بزرگ تر گرفتار آن می شد این وضعیت ادامه داشت تا سال ۱۶ هجری قمری یعنی سالی که آخرین جنگ بین سپاه اسلام و ایرانیان در گرفت یعنی جنگ شوشتر یا جنگ هرمزان که این هرمزان فرمانده شوشتر بوده است بعد از اینکه جنگ به پایان رسید فرمانده سپاه اسلام در حین باز گشت جسد مومیایی شده ای را می بیند و از مردم سؤال می کند مردم که از مقام و مرتبه حضرت آگاهی نداشته اند می گویند چیزی نیست که به درد شما بخورد این جسد هر وقت ما احتیاج به باران داشته باشیم جسد را از آلونک بیرون می آوریم و به حکم خداوند باران می بارد و هر وقت آن را داخل می بریم باران تمام می شود. فرمانده سپاه اسلام به خلیفه وقت نامه می نویسد که جسدی مومیایی شده در شیشه ای بلورین در منطقه شوش پیدا شده است خلیفه از شناسایی آن عاجز می ماند به نزد حضرت علی (ع) می روند و جریان را سوال می کنند. حضرت علی (ع) می فرماید که این جسد برادرم حضرت دانیال می باشد و دستور می دهد که به روش مسلمین غسل می کنند و سپس کفن کنند و رو به قبله دفن نمایند.این اتفاق در سال ۱۶ هـ.ق اتفاق افتاد.
بعد از پیامبر بزرگوار اسلام تنها پیامبری می باشد که رو به کعبه دفن می باشد زیرا تمام پیامبر قبل از او رو به قدس دفن هستند و همچنین دستور آب رودخانه را از روی قبر عبور دهند تا نگهبانی باشد برای قبر تا دست کسی به آن نرسد.
همچنین حضرت علی (ع)حدیثی می فرماید که « من زار اخی دانیال کمن زارنی یعنی هر کس برادرم دانیال را زیارت کند مرا زیارت نموده است »
همچنین حضرت محمد (ص) می فرماید: من لم یقدر علی زیارتی فلیزر قبر اخی دانیال.
یعنی هر کس قادر به زیارت من نیست زیارت کند قبر براردم دانیال را. در جای دیگر بار پیامبر می فرماید: من دل الی دانیال فبشروه بالجنه.
یعنی هر کس مردم را دلالت بدهد به زیارت دانیال به بشارت بهشت را می دهم.
[۷] تاریخ انبیاء،ج۲
البته باید گفت که از سایر امام نیز در خصوص این بزرگوار احادیثی نقل شده است.
با توجه به احادیث فوق الذکر و مطالبی که در بالا آمده است زیارت حضرت دانیال (ع) ثواب چند ین زیارت را دارا می باشد ۱- ثواب زیارت یکی از پیامبران الهی، ۲- ثواب زیارت حضرت محمد (ص)، ۳- ثواب زیارت حضرت علی (ع)،۴- ثواب زیارت یکی از یاران حضرت مهدی صاحب الزمان (عج ).
باید گفت که این بزرگوار مورد توجه سایر ادیان و همچنین سایر فرق اسلام نیز می باشد.سالانه تعداد زیادی از مردم سایر نقاط ایران حتی جهان اعم از مسلمان و غیر مسلمان به زیارت ضریح این بزرگوار مشرف می شوند.



 
۱. داستان بر گرفته از کتاب بیست و هفتم از مجموعه ۳۹ کتاب عهد عتیق(کتاب دانیال)
۲. دانیال نبی، باب دوم، آیه۴۴
۳. دانیال نبی- باب ۱۲
۴. دانیال نبی- باب۱۲- بند های ۱-۵-۱۰-۱۳
۵. دانشنامه رشد    
۶. مستدرک سفینة البحار، جلد۳،ص۳۵۱    
۷. تاریخ انبیاء،ج۲



۱.کتابخانه طهور    
۲.کتابخانه طهور    
۳.پایگاه حوزه    






جعبه ابزار