• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

الگوهای اقتدار

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



الگوهای اقتدار، در اسلام عبارت است از داشتن اراده بر انجام امورات خود با عزت و شرافت و آزادگی روحی همراه بندگی خداوند که نمونه‌های بارز این الگوها پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه معصومین (صلوات‌الله‌علیهم) هستند.



امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: اگر نیکی کنی به یک کسی و او را مشمول انعام و خوبی قرار دهی، آن کس هر که باشد رهین احسان تو و در فرمان تو و تو نسبت به او فرمانده خواهی بود و اگر نسبت به کسی استغنا و بی‌نیازی بورزی، آن کس هر که باشد و دارای هر مقام باشد، تو نیز مانند او و شخصی مثل او خواهی بود؛ و اگر نسبت به کسی نیاز بورزی و از او حاجت بخواهی و استمداد کنی، آن کس هر که باشد تو بنده او و رهین او و زیردست او خواهی بود.
[۱] آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ج۲، ص۵۸۴.



این کلمات بزرگ- چنان که ظاهر است- مربوط به عزت و شرافت و آزادگی و زندگی شرافت‌مندانه است. برای انسان در این جهان موهبتی بزرگ‌تر از احساس عزت و شرافت نیست و هیچ زنجیری و زندانی بالاتر و خردکننده‌تر از این نیست که احساس نماید در زندگی اسیر و مقهور و بنده دیگران است. ناچار است عقیده دیگران را بجای عقیده خود بگیرد و اراده دیگران را بجای اراده خود اجرا کند. فکر و نقشه دیگران را بجای فکر و نقشه خود عمل کند، به هوا و هوس و آرزوهای دیگران احترام بگذارد، تن به ذلت و اسارت و ستم بدهد. برای آزادمردان، مردن و زیر خاک رفتن بسی ترجیح دارد بر اینکه خوار و ذلیل و اسیر و بنده زندگی کنند. امیرالمومنین (علیه‌السّلام) به فرزند برومندش حسن بن علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «هرگز بنده دیگران نباش؛ خداوند تو را حرّ و آزاد آفریده است».


علی (علیه‌السّلام) در ضمن جمله‌هایی که در اول گفتار از آن حضرت نقل کردیم، به راه و طریقی که حس آزادمنشی و شرافت انسان را حفظ می‌کند، اشاره می‌کند، می‌فرماید: آن چیزی که بشر را اسیر می‌سازد همانا احتیاج و قبول کردن عطایا و بخشش‌های مردم است. احتیاج و دست پیش این و آن دراز کردن است که شرافت انسان را لکه‌دار می‌کند و همانا بی‌نیازی و احتیاج نداشتن است که حافظ کرامت و عزت و شرافت آدمی است و از همین جاست که کار و کسب و هر چیزی که احتیاج انسان را از ابنای نوع خودش رفع می‌کند، مقام مقدس و محترمی پیدا می‌کند. زیرا چه چیزی مقدس‌تر و محترم‌تر از آن چیزی که آبرو و حیثیت آدمی را نگهداری کند؟!


ایضاً به آن حضرت نسبت داده شده که فرمود: اگر می‌خواهی آزاد باشی و حرّیت داشته باشی، مانند بندگان و غلامان زحمت بکش و کار کن؛ امید و آرزوی خود را از مال و ثروت جمیع فرزندان آدم قطع کن؛ هرگز چشم طمع به مال و ثروت و‌ اندوخته دیگران نداشته باش. اگر کار و کسبی به تو پیشنهاد شد، نگو این کار کسر شأن من است و درجه و مقام مرا در اجتماع پست می‌کند، زیرا هیچ چیز به‌اندازه اینکه انسان از دیگران توقع و تقاضا داشته باشد و از دیگران استمداد مالی کند انسان را پست و حقیر و خوار نمی‌کند. تو تا وقتی که نسبت به دیگران بی‌نیازی و استغناء بورزی و چشم طمع به مال کسی نداشته باشی و از احدی عطیّه و هدیه نخواهی و از کسی توقع و تقاضا نداشته باشی، از همه مردم بلندقدرتر خواهی بود.
[۳] مضمون رباعی منسوب به علی (علیه‌السّلام)، م. آ. ا. ج۲۲، ص۱۲۳- ۱۲۵.
[۴] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۱.



رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: هر کسی که می‌خواهد بدون آنکه مالی در کف داشته باشد، بی‌نیاز باشد و بدون آنکه فامیلی و عشیره‌ای و خدم و حشمی داشته باشد، عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در راس یک قدرت اجتماعی باشد و پستی را قبضه کرده باشد، مهابت و صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خواری معصیت و گناه خارج کند و به عزت طاعت پروردگار پیوند کند. البته شک نیست که مال، انسان را بی‌نیاز می‌سازد و عشیره و فامیل داشتن به بشر عزت و احترام می‌دهد و قدرت‌های اجتماعی را در دست داشتن بر مهابت انسان می‌افزاید، ولی تمام اینها به حکم آنکه ابزارها و وسایل مادی است، محدود است. یعنی برای همه مردم میسر نیست که آنقدر مال داشته باشند که از همه چیز بی‌نیاز باشند. و آنقدر عشیره و فامیل خوب و همراه داشته باشند که در پرتو آنها در حمایت آنها محترم زیست کنند و قدرت‌های اجتماعی را - که قهراً محدود است و بالاخره در اختیار افراد معینی قرار می‌گیرد - آنها بگیرند. ولی خداوند متعال یک نوع بی‌نیازی و عزت و مهابتی دیگر در میان همه مردم بطور متساوی تقسیم کرده که همه می‌توانند از آنها برخوردار شوند. فقط‌ اندکی معرفت و زحمت لازم دارد و آن عبارت است از تحصیل اصولی محکم در زندگی بر مبنای خداشناسی و تقوا و دیانت. آدم خداشناس و متقی و سلیم النفس که اهل عقیده و مسلک و شخصیت اخلاقی و معنوی است، خود به خود در نظر همه محبوب و محترم است. در عین محبوبیت، عظمت و جلال و مهابت دارد و در عین حال هر وقت احتیاج و نیازی پیدا کند همه مردم او را مثل خود و برادر خود می‌دانند و در زندگی و سعادت همه مردم شریک است.
[۵] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۲، ص۹۷- ۹۸.



بزرگی روح در مقابل کوچکی و حقارت است، جنبه کمّی دارد. روح بزرگ یک آرزوی بزرگ است، یک‌ اندیشه بزرگ و وسیع است، یک خواهش و اراده بزرگ است یک همّت بزرگ است. آن که آرزو دارد در ثروت شخص اول شود- البته نه آرزوی خالی بلکه آرزوی توام با حرکت- یک روح بزرگ دارد. به قول نظامی عروضی: «احمد بن عبدالله الخجستانی را پرسیدند تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟ گفت: به بادغیس در خجستان روزی دیوان حنظله بادغیسی همی خواندم، بدین دو بیت رسیدم:
مهتری گر به کام شیر در است شو خطر کن زکام شیر بجوی یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه یا چون مردانت مرگ رویاروی
داعیه‌ای در من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که بودم راضی نتوانستم بود. خران بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم و به خدمت علی بن لیث (صفّاری) شدم... اصل و سبب این دو بیت بود». روح بزرگ به کمی و کوچکی و حقارت تن نمی‌دهد، به کم از قدر خود راضی نمی‌شود.
به کم از قدر خود مشو راضی بین که گنجشک می‌ نگیرد باز
روح بزرگ اهل مهاجرت است، به کنج خانه و به آب و خاک خود قناعت نمی‌کند؛ سفر می‌کند، دریاها را و خطرها را استقبال می‌کند، شب و روز می‌کوشد و در نتیجه زودتر پیر می‌شود، بیماری قلبی می‌گیرد و مثل «ناصر» در نیمه راه عمر می‌میرد. «موسولینی» گفت: «به جای آنکه صد سال گوسفند باشم، ترجیح می‌دهم، یک سال شیر باشم».


آدم بزرگ از زندان باک ندارد، ده سال و بیست سال زندان می‌رود که دو سال به کام زندگی کند.
[۶] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۳.
اسکندر، خشایارشاه، نادر و ناپلئون روح‌های بزرگ و نا آرام بوده‌اند. اما یک جاه‌طلبی بزرگ، یک رقابت و حسادت بزرگ، یک شهوت بزرگ، یک تجمل‌پرستی بزرگ بوده‌اند. اینها با مقایسه با روح‌های کوچک، البته عظمت و اهمیت بیشتر دارند. اینها اگر به جهنم هم بروند، یک روح بزرگ به جهنم رفته است، اینها هواپرست‌های بزرگ هستند. آنچه در وجود اینها و در روح اینها رشد کرده است، شهوت‌ها، جاه‌طلبی‌ها، حسادت‌ها، کینه‌توزی‌هاست.
اما بزرگواری، بزرگواری غیر از بزرگی است. بزرگواری روحی در مقابل کوچکی روح نیست، بلکه در مقابل پستی و دنائت روح است.
این پستی چگونه پستی است؟ این خود یک مساله‌ای است. در حقیقت ماوراءالطبیعی و ضد منطق مادی. می‌گویند تن به پستی نده، تن به خواری نده، آقا باش نه نوکر، عزیز باش نه ذلیل، اینها که هیچ کدام ملموس نیست. افتخار یعنی چه؟ اینکه:
تن مرده و گریه دوستان به از زنده و خنده دشمنان مرا عار آید از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
[۷] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۶۲.



ادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی (علیه‌السّلام) یا حسین بن علی (علیه‌السّلام) را به دست آورده‌ام، انصافاً ادعای گزافی است و من جرات نمی‌کنم چنین سخنی بگویم، اما این قدر می‌توانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خوانده‌ام و سخنان او را- که متاسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است (علت اینکه مقدار کمی از سخنان حسین (علیه‌السّلام) به دست ما رسیده این است که عصر اموی، عصر اختناق و سانسور درباره علی و فرزندان علی بود و کسی جرات نمی‌کرد که با آنها تماس بگیرد و یا سخنی از آنها نقل کند.) - به دست آورده‌ام، و در حدودی که تاریخ عاشورا را- که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است- مطالعه کرده و خطابه‌ها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آورده‌ام، می‌توانم این‌طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین (علیه‌السّلام) حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق‌پرستی است.


سخنانی که از حسین بن علی (علیه‌السّلام) نقل شده است، نادر است. ولی همان مقداری که هست از همین روح، حکایت می‌کند. از حسین بن علی (علیه‌السّلام) پرسیدند: شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی، برای ما نقل کن. ببینید انتخاب حسین (علیه‌السّلام) از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما می‌توانید مقدار شخصیت او را به دست آورید. حسین (علیه‌السّلام) گفت آنچه که من از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده‌ام این است: «انّ الله تعالی یحبّ معالی الامور و اشرافها و یکره سفسافها خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست می‌دارد، از چیزهای پست بدش می‌آید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی می‌خواهد، سخنی از پیغمبر نقل کند، این‌چنین سخنی را انتخاب می‌کند؛ در واقع دارد خودش را نشان می‌دهد. از حسین (علیه‌السّلام) اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلّی است.


سخن دیگر از او این است: «موت فی عزّ خیر من حیاه فی ذلّ» مردن با عزت و شرافت، از زندگی با ذلت بهتر است.
جمله دیگری که باز از او نقل کرده‌اند این است: «انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برّها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفه بحق الله کفیی الظلال». ضمناً شما از اینجا بفهمید، یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست. می‌گوید: جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع می‌کند، تمام دنیا و مافیها، دریای آن و خشکی آن، کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است، مثل یک سایه است. بعد این طور ادامه می‌دهد: «الاحرّ یدع هذه الماظه لاهلها»
[۹] آل اعتماد موسوی، سید مصطفی، لمعه من بلاغه الحسین، ص۹۵، به نقل از نفس المهموم حاج شیخ عباس قمی.
آیا یک آزادمرد پیدا نمی‌شود که به دنیا و مافیهای آن بی‌اعتنا باشد؟ دنیا و مافیها برای انسان که بخواهد خود را برده و بنده آن کند، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد، مثل لماظه است. می‌دانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا می‌خورد، لای دندان‌هایش یک چیزهایی مثلًا یک تکه گوشتی باقی می‌ماند که با خلال آن را در می‌آورد. همان را لماظه می‌گویند. یزید و ملک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین (علیه‌السّلام) لماظه هستند. بعد می‌گوید: ایها النّاس! در دنیا به جز خدا چیزی پیدا نمی‌شود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید؛ خودتان را نفروشید، آزادمرد باشید، خودفروش نباشید.
[۱۰] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۵.



جمله‌ای دیگر: «النّاس عبید الدّنیا». مردم را به حالت بردگی و بندگی‌شان این طور تحقیر می‌کند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند، برده‌صفت هستند، بنده مطامع خودشان هستند. روی همین جهت، دین- که جوهر آزادی است و انسان را از غیرخدا آزاد و بنده حقیقت می‌کند- در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «والدّین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون» به راستی که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا جایی که دین وسیله زندگی آنهاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران کم می‌شوند. عثمان، ابوذر غفاری را تبعید و اعلام می‌کند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است، مشایعت کند. ولی علی (علیه‌السّلام) اعتنا به این فرمان خلیفه نمی‌کند و خودش و حسن (علیه‌السّلام) و حسین (علیه‌السّلام) او را مشایعت می‌کنند. هرکدام از آنها جمله‌هایی دارند، حسین بن علی (علیه‌السّلام) هم جمله‌ای دارد که مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه علی (علیه‌السّلام) است و در سنین عمری مانند سنین علی (علیه‌السّلام)، و شاید از علی (علیه‌السّلام) بزرگ‌تر باشد. لذا حسین (علیه‌السّلام) او را عمو خطاب می‌کند و می‌گوید: «عمو جان! نصیحت من به تو این است «اسال الله الصّبر و النّصر، استعذ به من الجشع و الجزع» عمو جان! از خدا، مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود- که بدبخت می‌شوی- بر خدا پناه ببر، از جزع بترس. عمو جان! توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلم‌ها اظهار جزع و ناتوانی کنی». این چه روحیه‌ای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلّی است!
(همین طور است) آن سخن اولش که گفت: قلاده مرگ بر گردن آدمیزاد، همانند گردنبندی است بر گردن دختران جوان (مرگ همیشه همراه آدمی است). اشتیاق من به دیدار گذشتگانم (پدرم و مادرم و جدم و برادرم) همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است.


در بین راه که بر کربلا می‌روند، بعضی‌ها با او صحبت می‌کنند که نرو خطر دارد و حسین (علیه‌السّلام) در جواب این شعرها را می‌خواند:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلماً فان عشت لم‌اندم و ان متّ لم الم کفی بک ذلّا ان تعیش و ترغما
[۱۴] امین محسن، فی رحاب ائمه اهل البیت، ج۳ ص۹۷.
[۱۵] مطهری، مرتضی، تجلی پیام استاد مطهری، ص ۵۴۶.

به من می‌گویید نرو، ولی خواهم رفت. می‌گویید کشته می‌شوم؛ مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟ مردن آن‌وقت ننگ است که هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که می‌گویند به هدفش نرسید. اما برای آن کسی که برای اعتلای کلمه حق و در راه حق کشته می‌شود که ننگ نیست. چرا که در راهی قدم بر می‌دارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته‌اند. پس چون در راهی قدم بر می‌دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت می‌کند. بگذار کشته بشود. شما می‌گویید کشته می‌شوم؛ یکی از این دو بیشتر نیست: یا زنده می‌مانم یا کشته می‌شوم. «فان عشت لم‌اندم» اگر زنده ماندم کسی نمی‌گوید تو چرا زنده ماندی «و ان مت لم الم» و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد. اگر بداند که من در چه راهی رفتم. «کفی بک ذلًا ان تعیش و ترغما» برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند. باز می‌بینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه می‌خواند و می‌فرماید: «الاترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه» آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل، نهی نمی‌گردد؟ بعد در آخرش می‌فرماید: «انی لااری الموت الاسعاده و لاالحیوه مع الظّالمین الابرماً» من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می‌بینم.
[۱۶] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱، ص۴۶ – ۴۹.



در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب (سلام‌الله‌علیها) بود. راستی که موضوع عجیبی است: زینب با آن عظمتی که از اول داشته است - و آن عظمت را در دامن زهرا (سلام‌الله‌علیها) و از تربیت علی (علیه‌السّلام) به دست آورده بود - در عین حال زینب بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
[۱۷] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۷.
ما می‌بینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبت حتی نمی‌تواند جلوی گریه‌اش را بگیرد. یک بار آنقدر گریه می‌کند که بر روی دامن حسین (علیه‌السّلام) بیهوش می‌شود و حسین (علیه‌السّلام) با صحبت‌های خودش زینب را آرام می‌کند. «لایذهبنّ حلمک الشیطان» خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید. وقتی حسین (علیه‌السّلام) به زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌فرماید: که چرا این‌طور می‌کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین‌طور، مادر همین‌طور، زینب (سلام‌الله‌علیها) با حسین (علیه‌السّلام) این‌چنین صحبت می‌کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی چون تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی‌ماند.


اما همین که ایام عاشورا سپری می‌شود و زینب، حسین (علیه‌السّلام) را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعمل‌ها می‌بیند، زینب دیگری می‌شود که دیگر احدی در مقابل او کوچک‌ترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین (علیه‌السّلام) فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه‌ام زینب (سلام‌الله‌علیها) بسته بود.
می‌گویند: تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است؛ بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می‌کنند، یزیدی که کاخ اخضر او (یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجلّلی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می‌باخت. بعضی نوشته‌اند که افراد می‌بایست از هفت تالار می‌گذشتند تا به آن تالار آخری می‌رسیدند که یزید روی تخت مزیّن و مرصّعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسی‌های طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرا را وارد می‌کنند و همین زینب اسیر رنج‌دیده و رنج‌کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می‌خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است، افتخار می‌کند. زینب فریادش بلند می‌شود: «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و افاق السّماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری انّ بنا علی الله هواناً و بک علیه کرامه؟».
«ای یزید! خیلی باد به دماغت‌ انداخته‌ای (شمخت بانفک!) تو خیال می‌کنی، اینکه امروز ما را اسیر کرده‌ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته‌ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم».
ببینید، اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده‌اند. آن‌وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب (سلام‌الله‌علیها) چنین حماسه‌ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان‌طور که انقلاب هم به وجود آورد.
[۱۸] مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۸.
یزید مجبور شد، در همان شام، روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، بعد تبرّی کند و بگوید: «خدا لعنت کند. ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد.» چه کسی این کار را کرد؟ زینب (سلام‌الله‌علیها) چنین کاری را کرد.


در آخر جمله‌هایش این طور فرمود: «یا یزید! کد کیدک و اسع سعیک ناصب جهدک فوالله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت و حینا». زینب (علیهاالسّلام) به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیرالمومنین» می‌گفتند، خطاب می‌کند که «یا یزید! به تو می‌گویم: هر حقّه‌ای که می‌خواهی بزن و هر کاری که می‌توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می‌خواهی نام ما را در دنیا محو کنی، نام ما محو شدنی نیست؛ آن که محو و نابود می‌شود تو هستی».
چنان خطبه‌ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت.
[۱۹] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۱.
[۲۰] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۲.
[۲۱] روزنامه کیهان، شماره ۲۱۰۵۰ به تاریخ ۱۵/۲/۹۴، ص۸.



۱. آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم، ج۲، ص۵۸۴.
۲. امام علی، (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، نامه ۳۱، ص۲۷۲.    
۳. مضمون رباعی منسوب به علی (علیه‌السّلام)، م. آ. ا. ج۲۲، ص۱۲۳- ۱۲۵.
۴. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۱.
۵. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۲۲، ص۹۷- ۹۸.
۶. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۳.
۷. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۶۲.
۸. سیوطی، جلال الدین، جامع الصغیر، ج۱، ص۲۷۷۱.    
۹. آل اعتماد موسوی، سید مصطفی، لمعه من بلاغه الحسین، ص۹۵، به نقل از نفس المهموم حاج شیخ عباس قمی.
۱۰. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۵.
۱۱. ابن شعبة حرانی، محمد حسن، تحف العقول، ص۲۴۵.    
۱۲. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۸، ص۳۰۲.    
۱۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴ ص۳۶۶.    
۱۴. امین محسن، فی رحاب ائمه اهل البیت، ج۳ ص۹۷.
۱۵. مطهری، مرتضی، تجلی پیام استاد مطهری، ص ۵۴۶.
۱۶. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱، ص۴۶ – ۴۹.
۱۷. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۷.
۱۸. مطهری، مرتضی، تجلی پیام، ص ۵۴۸.
۱۹. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۱.
۲۰. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۱۷، ص۶۲.
۲۱. روزنامه کیهان، شماره ۲۱۰۵۰ به تاریخ ۱۵/۲/۹۴، ص۸.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «الگوهای اقتدار»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۲۷.    


رده‌های این صفحه : مقالات پژوهه




جعبه ابزار