• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سید عبدالحسین دستغیب

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



دیگر کاربردها: دستغیب (ابهام‌زدایی).

سیدعبدالحسین دستغیب (۱۲۹۲-۱۳۶۰ ه.ش یا ۱۳۳۲-۱۴۰۲ ه.ق)، معروف به شهید دستغیب، مجتهد شیعه اهل شیراز و از علمای اخلاق و از رهبران و مبارزان انقلاب اسلامی‌ ایران بود. بیشترین شهرت ایشان به سبب درس اخلاق و کتاب‌های اخلاقی اوست و کتاب گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان‌های شگفت از جمله آثار اوست.
وی پس از انقلاب اسلامی‌ به امامت جمعه شیراز منصوب شد و پس از عمری خدمت به مردم و انقلاب اسلامی‌ و تدریس، تالیف و تربیت انسان‌ها به دست گروهک منافقین، ترور شد و به عنوان سومین شهید محراب در انقلاب اسلامی‌ نام گرفت.
شهید دستغیب



‌سیدعبدالحسین دستغیب در روز عاشورا سال ۱۳۳۲ ق. در شیراز به دنیا آمد و چون آن ایام، روزهای شهادت امام حسین (علیه‌السلام) بود نامش را «عبدالحسین» نهادند.
خاندان عبدالحسین از سادات حسنی و حسینی به شمار می‌رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به «دستغیب» معروف شده بودند. نسب عبدالحسین با سی و دو واسطه به زید شهید فرزند امام سجاد (علیه‌السلام) می‌رسد.
از این خاندان در طول تاریخ، عالمان بزرگ برخاسته‌اند از جمله امیر فضل‌الله بن محب حسینی (متوفای ۱۰۴۳)، سید حکیم دستغیب (متوفای ۱۰۷۷)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفای بعد از ۱۳۰۰ ق.) میرزا هدایت‌الله (متوفی ۱۳۲۰ ق.) میرزا ابومحمد دستغیب و آقا سیدمحمدتقی دستغیب پدر سیدعبدالحسین.


سیدعبدالحسین درس را از مکتب‌خانه شروع کرد و با فراگیری قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسی دوره مکتب را پشت سر گذاشت و پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامی‌ نمود و درس‌های ابتدایی حوزه علمیه را نزد پدر خواند. در سال ۱۳۴۲ ق. در حالی که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانی از نعمت پدر محروم گشت.
پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد. صدرالمتألهین شیرازی و بسیاری از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.
او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدی همچون شیخ اسماعیل، ملا احمد دارابی، و آیة‌الله ملا علی‌اکبر ارسنجانی دوره مقدماتی و سطح را به پایان رساند؛ پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانی بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود ۲۵ سالگی) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت. اما مأموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال ۱۳۱۴ ش. مجبور به حرکت به سوی نجف شد.
[۱] ماهنامه پیام انقلاب، ش ۹۹، ص۱۶ و ۵۴، مصاحبه با آیت‌الله دستغیب.
در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام اجتهاد نایل آمد.


آیات عظام:
سیدابوالحسن اصفهانی
آقا ضیاءالدین عراقی
آقا سیدباقر اصطهباناتی
شیخ محمد کاظم شیرازی
از استادان علمی‌ او در حوزه علمیه نجف بودند.


سیدعبدالحسین به در درس و بحث بسنده نکرده و دنبال استاد اخلاقی بود که در مکتب عرفانی او به سیر و سلوک بپردازد، تا اینکه در همان ایام تحصیل در نجف به محضر استاد اخلاق حوزه نجف، عارف نامور میرزا محمدعلی قاضی تبریزی(رضوان‌الله‌علیه) راه یافت و در مکتب عرفانی او رشد کرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضی به سرای باقی شتافت و او به محضر آیت‌الله محمدجواد انصاری همدانی راه یافت و مدتها تحت نظر وی راه‌های معرفت نفس را طی کرد. ارتباط او با آیة‌الله انصاری همدانی در ایامی‌ بود که وی در شیراز به سر می‌برد و برای استفاده از استاد به همدان می‌رفت.


در سال ۱۳۲۱ ش. آیة‌الله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت. بنابراین سید با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد.

۵.۱ - علت بازگشت

آیة‌الله دستغیب، خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزی به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازی حاضر شد و استاد به ایشان گفت: آقای دستغیب یکی از علما برای شما خواب خوبی دیده است بهتر است شما به شیراز برگردید. او در حالی که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن، آینده درخشانی در فقاهت خواهد داشت، اما قصد بازگشت کرد.

۵.۲ - داستان حاج مؤمن

داستانی که حاج مؤمن شیرازی حکایت کرده نشان از توجه اولیاء الهی به سیدعبدالحسین دستغیب دارد و آن چنین است: در جوانی خادم مسجد سردزک بودم. مدتها بود که آرزوی دیدار حضرت حجت (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) را داشتم، شوق دیدار چنان در جانم شعله می‌کشید که خورد و خوراک را از من گرفته، از خوردن و آشامیدن غافل می‌شدم، با این حال عهد کردن تا آقا را نبینم چیزی نخورم.
دو روز گذشت و من هیچ غذا نخورده بودم، تشنگی بر من سخت گرفت بناچار جرعه‌ای آب نوشیدم و بیهوش شدم، ناگاه صدایی را شنیدم که مرا صدا می‌زند. حاج مؤمن برخیز مگر نمی‌دانی کاری که انجام دادی (نخوردن و نیاشامیدن) در دین اسلام حرام است. دیگر از این کارهای نامشروع بپرهیز.
از صدایش جانی گرفتم و برخاسته، نشستم که چشمم به صورتی پرجمال افتاد و آقا را بالای سرم دیدم، به من فرمود حاج مؤمن برایت غذا می‌فرستد، بخور. آقا سیدهاشم (امام جماعت مسجد سردزک) نیز به مشهد می‌روند شما هم با ایشان بروید. چون به قم رسیدید شخصی را ملاقات خواهید کرد، به دستورش رفتار کنید آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپدید شدند.
به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هیچ‌کس نبود شنیدم کسی کوبه در را می‌کوبد. رفتم در را باز کردم، آقایی پشت در بود، عبایی بر سر کشیده و شناخته نمی‌شد. ظرف غذایی به من داد و دو مرتبه گفته: این غذا را تنها بخور.
چنان بوی عطری از غذا به مشامم رسید که تا به حال هرگز غذایی با آن بو ندیده بودم در خود قدرت عجیبی احساس کردم و مشغول کارهای مسجد شدم. پس از چند روز با آقا سیدهاشم به طرف مشهد حرکت کردیم. دو روز در قم ماندیم. در یکی از روزها در حرم حضرت معصومه زیارت می‌خواندم که مردی قباپوش با عبایی قهوه‌ای بر دوش و کلاه پشمی‌ معمول آن زمان بر سر به من گفت: حاج مؤمن، در صحن منتظر شما هستم. پس از زیارت شما را ملاقات می‌کنم. پس از زیارت به دیدارش شتافتم. با وقار بود و متین و آثار زهد و تقوا در چهره‌اش نمایان. گفت به تهران می‌روید و پس از ده روز دیگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزدیک مشهد رسیدیم و گنبد حضرت رضا (علیه‌السلام) درخشش کرد ماشین در جایی ایستاد و آن عارف روشن ضمیر به من گفت: تمام این سفر و برنامه‌ها برای الان بوده است، حاج مؤمن، مرگ من نزدیک شده، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست. کفنم را همراه آورده‌ام. دوازده تومان پول هم به من داد و گفت این پول هم خرج مراسم خاک سپاری، گفتم حالا تکلیف من چیست؟ گفت:
سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف تمام شده به شیراز بر می‌گردد با او مجالست داشته و همراهش باش که برای تو سودمند است. نشانه این سید آن است که مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است با کمک مردم احیا می‌کند. شما قبل از آن سید می‌میرید و آن سید عهده‌دار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سید را شهید می‌کنند.
آن مرد در همان محل رو به قبله خوابید و جان سپرده و او را به مشهد برده، با شکوه فراوانی به خاک سپردیم.


با آمدن سید به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس از آن چون ماه رمضان نزدیک می‌شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبری مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطی مسجد جامع) نخاله‌برداری و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود. این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودی آماده پذیرایی زائران شد.
پس از ماه رمضان و زمینه‌سازی‌ها آقای دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بنای مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید شیرازی و مردم مؤمن آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت. از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگی وسیعی را شروع کرد.
او که از پشتوانه غنی اخلاقی برخوردار بود انسان‌های زیادی را جذب مسجد کرد. شیوه‌های تربیت اسلامی‌ را در قالبی لطیف برای نسل‌های جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامی‌ همت گماشت. بسیاری از سوره‌های قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد و زمینه تربیت عده‌ای را فراهم نمود. این برنامه‌های زندگی‌ساز تا قبل از سال ۱۳۴۰ به خوبی پیش می‌رفت و او در این کار پر توفیق‌ترین بود. علاوه بر این در شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تأسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهده‌دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.


گرچه آیة‌الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمی‌کرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص می‌داد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب‌پذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست.
همسر ایشان نقل می‌کند که در برخی از شب‌ها ناله‌های پرسوز و گداز آقا خواب را از من می‌ربود و نمی‌توانستم بخوابم. به غذایی ساده بسنده می‌کرد و زیاد می‌شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها با نان پیاز سر می‌کرد و هرگز معترض نبود.
بعضی از شب‌ها با دوست بزرگوارش حاج مؤمن پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شب‌های ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به خداوند قیام می‌کردند.
برخوردهای اجتماعی، خانوادگی تربیتی‌اش همه از خودسازی‌های پیوسته در طول عمرش حکایت می‌کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله می‌پرداخت و خیلی مراقب بود بچه‌ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچ‌گاه برای بیدار کردن بچه‌ها برای نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمی‌شد بلکه در می‌زد و آنها را صدا می‌کرد. یکی از دختران ایشان می‌گوید: برای نماز صبح در می‌زد و مرا چون خیلی زود بیدار می‌شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا می‌زد: خانم بهشتی، خانم بهشتی، وقت نماز است. پاشو!
صبح‌ها به پیاده‌روی می‌رفت و از نسیم صبحگاه استفاده می‌کرد. در راه بازگشت نان می‌خرید و به خانه می‌آمد. سپس چای و صبحانه را آماده می‌کرد. ما را صدا می‌زند تا با هم صبحانه بخوریم.
در سر سفره، بسم الله آغازین را بلند می‌گفت و پس از هر لقمه باز بلند می‌گفت الحمد الله. این طور بچه‌ها نیز یاد می‌گرفتند. در مسائل خانوادگی نه جبارانه برخورد می‌کرد نه بی‌تفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار می‌کرد. یکی از فرزندان ایشان نقل می‌کند: هنگامی‌که خواهرم می‌خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان، آقای ... را من از بچگی می‌شناسم. فرد لایقی است. این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده. من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند می‌شوید. نظر خودت چیست؟
هرچه شما بگویید آقا جان!
و آقا گفته بود: شما می‌خواهید زندگی کنید، من چی بگم؟!
در شیوه زندگی معتقد بود که: ما باید از همه مردم سطح زندگی‌مان پایین‌تر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزی یکی از دخترانشان به ایشان می‌گوید: آقا جان، پول بده برم لباس بخرم! آقا می‌گوید: «وصله لباست کو؟» یعنی چنین نیست که لباس انسان تنها به دلیل اینکه نو نیست نیازمند تعویض باشد.


سیدعبدالحسین دستغیب همان‌طور که در علوم رسمی‌ و اندیشه‌های متداول علوم اسلامی‌ تلاشی پیگیر کرده و در قرآن و عترت اشتغال داشت، در تهذیب نفس - به معنای واقعی آن - و سیر و سلوک کمر همت بسته بود.
وجود ایشان از اندیشه مریدپروری به دور بود اما به دلیل بروز شرایط از لطافت‌های روحی خود مدد می‌گرفت و در راه دستگیری دیگران دریغ نمی‌کرد . و کرامت چیزی جز این نیست که انسان از عنایت‌های ماورای طبیعی در راه خدای متعال و به اجازه او بهره‌گیری کند. در اینجا به چند نمونه از کرامت‌های سید اشاره می‌کنیم .

۸.۱ - نماینده حضرت مهدی

سیدی در حالی که دو بچه‌اش را به همراه داشت از روستاهای بوشهر به شیراز آمده، در حوزه علمیه شیراز از یکی از طلاب سراغ منزل آقای دستغیب را می‌گرفت، به او گفته شد با آقای دستغیب چکار دارید؟
در حالی که نگاه به یکی از بچه‌ها که صورتی زرد و جسمی‌ نحیف داشت، کرده پاسخ داد : بچه‌ام مریض شده بود . او را به بوشهر بردم جوابش کردند و گفتند : باید زود او را به شیراز برسانی، من که پولی نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان کنم، سرگردان و درمانده شدم، در آن حال به حضرت مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) متوسل شدم تا آقا مرا کمک کند و به مناجات با خدا مشغول شدم، ناگهان دریافتم که حضرت مهدی مرا پذیرفته و به من گفتند : ناراحت نباش ! به شیراز برو آنجا نماینده ما آقای دستغیب کمک می‌کند و کارت را اصلاح می‌نماید.
آن سید را به خانه آقای دستغیب بردند و چون آنجا رسیدند به محض ورود آن پیرمرد، آیت‌الله دستغیب با او احوالپرسی گرمی‌ کرد و بدون آنکه حرفی زده شود یا خودش سوال بکند، گفت: بچه‌ات را همراه آورده‌ای؟ حالش خوب است؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده می‌گیرم.
[۲] دستغیب، سیدهاشم، یادواره شهید دستغیب، ص۲۲ - ۲۳.


۸.۲ - نامه بی‌نام و نشان

یکی از طلاب حوزه علمیه شیراز می‌گوید: در حوزه شیراز درس می‌خواندم و اندیشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم و آیت‌الله دستغیب نیز مرا خوب نمی‌شناخت تا از ایشان استمداد کنم. با خود اندیشیدم که نامه‌ای بی‌نام و نشان خدمت آقا نوشته، در دل خود را با ایشان در میان بگذارم. این کار را کردم ولی دلهره‌ای داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت.
(آقای ... حاجتت برآورده است، بعدا به منزل ما بیایید) دهانم از تعجب باز ماند، اگرچه دل غرق سرور شده بودم ولی نمی‌دانستم که او چطور فهمیده است نامه را من نوشتم در صورتی که هیچ‌کس جز من از این ماجرا خبری نداشت؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقداری پول مرحمت کردند، با آن پول ازدواج کردم و دیدم مقدار پولی که آقا داده‌اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است نه کمتر و نه زیادتر؟!
[۳] دستغیب، سیدهاشم، یادواره شهید دستغیب، ص۲۵ - ۲۶.



آیت‌الله دستغیب در مبارزات امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) از سال ۴۱ همراه و همگام با ایشان و به عنوان یک سرباز، پشتیبان امام بود. او یکی از ارکان مهم انقلاب بود و منطقه فارس به وجود او در انقلاب پیشگام شد. از همان سال‌های ابتدای حرکت‌های انقلابی، سید برنامه‌های اسلامی‌ را بر ضد طاغوت با درایت رهبری کرد. از شیراز پیوسته نامه‌ها و اطلاعیه‌های امام و نیز سخنرانی‌ها آتشین ایشان تکثیر می‌شد و به دور افتاده‌ترین نقاط ایران فرستاده می‌شد، یک نوار نیز به خدمت امام ارسال می‌شد و ایشان از روی تعجب می‌فرمودند: این هفته سید چه گفته! چه کرده!
[۴] یادداشت‌های محمد سودبخش از یاران دیرین شهید دستغیب، ص۵ - ۶.


۹.۱ - دستگیری و زندانی‌شدن

آیت‌الله دستغیب در پی حمله به فیضیه به بسیاری از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژیم هشدار دادند و به همکاری و همدلی برای مقابله با طاغوت پهلوی دعوت کردند.
در حوادث ۱۵ خرداد سخنرانی شدیدی در مسجد گنج کرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد، یاران ایشان توانستند او را از معرکه بیرون برند ولی در آن شب کماندوهای رژیم، بسیاری را تا سر حد مرگ شکنجه کردند، عده زیادی را دستگیر کردند و چند نفر از رجال روحانی و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سیدعبدالحسین را نیز به زندان عشرت آباد تهران روانه کردند. ایشان پس از مدتی به عنایت خداوند و به‌طور معجزه‌آسا از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشت.
[۵] یادداشت‌های محمد سودبخش از یاران دیرین شهید دستغیب، ص۵۹-۲۰.

در سال ۱۳۴۳ نیز او را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتی با شهید قاضی طباطبایی (اولین شهید محراب) در یک زندان بودند.

۹.۲ - دیدار با امام خمینی

آیت‌الله دستغیب تا سال ۱۳۵۵ همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و کشور را زیر نظر داشت. در آن سال مسافرتی به نجف نمود، با امام دیدار کردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نیز باز به نجف و دیدار به امام شتفاتند و در این نشست‌ها هم اخبار ایران به امام منتقل می‌شد و هم از امام نسبت به تسریع حرکت انقلاب دستور گرفته می‌شد.

۹.۳ - رهبری انقلاب در شیراز

در رهبری انقلاب اسلامی‌ در شیراز نقش موثر دو شخصیت بزرگوار شیراز، آیت‌الله دستغیب و آیت‌الله محلاتی حایز اهمیت است و ابتکارات و اندیشه‌های نو شهید دستغیب درخششی خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم خواسته بودند وقت نماز در هر کجا هستند اذان بگویند. اذان شعار و شعور اسلامی‌ ماست و باید در همه‌جا بر زمینیان و آسمانیان زمزمه شود، چنان این اندیشه برای رژیم رعب‌آور و مساله آفرین شد که در اسناد ساواک به مرکز هشدار دادند و اعلام کردند ممکن است این سیل اذان‌گویان، کوی و برزن و بازار و خیابان به یک عصیان عمومی‌ بر ضد رژیم تبدیل شود باید به سرعت از آن جلوگیری شود.
[۶] یادداشت‌های محمد سودبخش، اسناد ساواک درباره انقلاب و حركت‌های انقلابی در شیراز.

هماهنگ کردن علمای شیراز که دستوری از طرف رهبران نهضت به همه استان‌ها و شهرستان‌ها بود و نیز اقدامات بجا و شدید نسبت به تغییر تاریخ شمسی به پهلوی و جشن‌های فسادانگیز و سراسر فحشای ((هنر))، از حرکت‌های انقلابی آن شهید به حساب می‌آمد.
پس از حادثه ۱۷ شهریور و کشتارهای خونینی که در تهران و برخی شهرستان‌ها رخ داد آیت‌الله دستغیب با سخنرانی و اعلامیه فریاد اسلام‌خواهی برآورد. پس از ۱۷ شهریور شبانه به منزل مرجع دینی اهل شیراز ریختند و آیت‌الله دستغیب را در حالی که سخت مریض بود با خود به تهران بردند و پیرمرد کهنسال چون او را که در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان کردند.
[۷] اسناد ساواک درباره شهید دستغیب، (موجود در نزد نگارنده).


۹.۴ - امام جمعه شیراز

با آغاز انقلاب اسلامی‌ ایران، آیت‌الله دستغیب همچنان در برابر مشکلات و توطئه‌ها، ایستاد و در بازسازی جامعه اسلامی‌ همت گماشت. در سال ۱۳۵۸ امام خمینی (رحمة‌الله‌علیه) ایشان را به امام جمعه شیراز منصوب کردند و آقا تا آخرین لحظات حیات در سنگر نماز جمعه به دفاع از ارزش‌های نظام جمهوری اسلامی‌ ایران پرداخت.


آیت‌الله دستغیب از خدمت فرهنگی و انسانی برای جامعه‌اش دریغ نکرد، او خیر فراوانی را نصیب جامعه‌اش نمود. او هم جهاد نمود، هم تدریس داشت، هم به تالیف کتب فراوانی دست زد که در ذیل به ذکر نام اندیشه‌های مکتوب او بسنده می‌کنیم:
۱. آدابی از قرآن
۲. سرای دیگر
۳. معارفی از قرآن
۴. رازگویی و قرآن
۵. قلب قرآن
۶. حقایقی از قرآن
۷. معراج
۸. قیامت و قرآن
۹. بهشت جاویدان
۱۰. فاتحه الکتاب
۱۱. صلوه الخاشعین
۱۲. بندگان راز آفرینش
۱۳. ایمان
۱۴. گناهان کبیره
۱۵. گنجینه‌ای از قرآن
۱۶. سید الشهداء
۱۷. زندگاین صدیقه کبری فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)
۱۸. قلب سلیم
۱۹. استعاذه
۲۰. شرح فوائد الاصول شیخ انصاری
۲۱. شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی
۲۲. تقریرات درس فقه و اصول آیت‌الله شیخ محمد کاظم شیرازی (از مراجع نجف)
۲۳. داستانهای شگفت
۲۴. رساله توضیح المسائل مطابق نظرات فقهی آن حضرت
و غیر آن‌که به ۵۶ اثر می‌رسد.
بسیاری از کتاب‌های سیدعبدالحسین به عربی ترجمه و بارها چاپ شده است. اندیشه‌های خالص و صحیح آن بزرگمرد اشتیاق فراوان افراد به کتاب‌های او را موجب شده است.
کتاب‌های ایشان دارای سه خصوصیت مهم است: اول اینکه بر اساس نیازهای اخلاقی و اجتماعی جامعه تنظیم شده و مشکلات روحی را به درستی مطرح می‌کند. دوم سادگی و روانی این نوشته‌هاست. دیگر اعتبار و استواری آن اندیشه‌هاست.


آیت‌الله دستغیب چهل سال برای مردم شیراز خدمت کرد. این عالم شیعه با اندیشه و عمل‌اش عمر خود را در خدمت و پاسداری از ارزش‌های اسلام صرف کرد. در اینجا از خدمات انجام شده ایشان با اشاره‌ای مختصر یاد می‌کنیم.
۱. بازسازی مسجد جامع شیراز: از آثار باستانی ارزشمند که رو به ویرانی نهاده بود که سید آن‌را به صورت زیبایی مرمت و بازسازی کرد.
۲. نوسازی مدرسه علمیه حکیم
۳. تاسیس حوزه علمیه آیت‌الله دستغیب
۴. مسجد الرضا
۵. مجتمع خاتم الاوصیاء
۶. مجتمع مرد اول
۷. شهرک شهید آیه الله دستغیب
۸. مسجد شهید خلیل دستغیب
۹. مسجد المهدی
۱۰. مسجد روح‌الله
۱۱. مسجد فرج آل رسول
۱۲. مسجد امام حسین
علاوه بر اینها از کمک‌های فراوان آیت‌الله دستغیب به مساجد شهر به روستاهای شیراز و مشارکت در ایجاد فضاهای آموزشی مذهبی، خدماتی را می‌توان نام برد.


در سال ۱۳۶۰ ش . منافقین طرح ترور آیت‌الله دستغیب را تهیه کرده، مدتها برای جمع‌آوری اطلاعات تلاش کردند، تشکیلات منافقین، زمان ترور را روز جمعه ۱۳ آبان تصویب کرد و برای این کار دختری به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد، او به موجب مشکلات خانوادگی از کانون خانواده رهیده و در شیراز حذب تشکیلات منافقین شده بود. برنامه ترور روز ۱۳ آبان غیر منتظره بهم خورد و بخشی از تلاش گوهر هدر رفت. اما آنان در پی فرصتی دیگر بر آمده نقشه یک ترور انتحاری را تشکل دادند و ضارب باید خود طعمه هوس تشکیلات شود.
آن سوی دیگر حالات روحی آقا سیدعبدالحسین به او خبر از یک واقعه می‌داد، گاهی که به آقا می‌گفتند: آقا بیشتر مواظب خودتان باشید، می‌گفت: شهادت افتخار است، مگر شما حسودی‌تان می‌شود که من به مقامی‌ برسم، افتخاری نصیبم شود!
آقا معمولا شب‌ها در ساعات معینی از خواب بر می‌خاستند، ولی شب جمعه پس از ساعتی استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند، سرشان را در دستانشان می‌گیرند و مرتب (لا حول و لا قوة الا بالله) می‌گویند، همسرش می‌گوید : آقا آب می‌خواهید؟ ناراحتی دارید؟ جوابی نمی‌شنود، سخن نمی‌گویم! مشهدی حیدر خادم می‌گوید: صبح‌ها که می‌رفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود، ولی آن روز جمعه در اتاق قدم می‌زد و ((لا حول و لا قوة الا بالله) می‌گفت.
همسرش می‌گوید آنگاه که خواست برای نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنی چه؛ و آن دو اشاره، یکی به خود و دیگری به سوی آسمان بود! یعنی که روز پرواز من به آسمان فرا رسیده است.
شهید دستغیب به طرف نماز جمعه حرکت کرد، ناگهان در مسیر خانمی‌ از در خانه‌ای به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه می‌دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند؛ آن خانم خیلی سریع خود را به آقا رساند و در ساعت ۱۱:۲۵ دقیقه بود که در یک لحظه انفجاری مهیب رخ داد و پس از لحظه‌ای آقا غرق در خون شده و شهید شد.
چون کفن شهید دستغیب را آوردند کیسه‌ای کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست. یک هفته بعد از خاکسپاری چندین نفر خواب دیدند که آقا می‌گوید تکه گوشت‌های من لابه‌لای دیوار و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامی‌که آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه برای این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدی بر معرفت قبل از عروج بود.


۱. ماهنامه پیام انقلاب، ش ۹۹، ص۱۶ و ۵۴، مصاحبه با آیت‌الله دستغیب.
۲. دستغیب، سیدهاشم، یادواره شهید دستغیب، ص۲۲ - ۲۳.
۳. دستغیب، سیدهاشم، یادواره شهید دستغیب، ص۲۵ - ۲۶.
۴. یادداشت‌های محمد سودبخش از یاران دیرین شهید دستغیب، ص۵ - ۶.
۵. یادداشت‌های محمد سودبخش از یاران دیرین شهید دستغیب، ص۵۹-۲۰.
۶. یادداشت‌های محمد سودبخش، اسناد ساواک درباره انقلاب و حركت‌های انقلابی در شیراز.
۷. اسناد ساواک درباره شهید دستغیب، (موجود در نزد نگارنده).
۸. خمینی، روح‌الله، صحیفه نور، ج۸، ص۲۲۲    .



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شهید آیت الله دستغیب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۰۸/۱۱    






جعبه ابزار