• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

آزمایش حضرت ایوب

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



این نوشتار در مورد آزماییشِ عجیب حضرت ایوب (علیه‌السلام) توسط خداوند متعال می‌باشد.



ابلیس به زندگی حضرت ایوب علیه السلام حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: اگر ایوب علیه السلام این همه شکر نعمت تو را به جا می‌آورد، از این رو است که زندگی مرفّه و وسیعی به او داده‌ای، ولی اگر نعمت‌های مادی را از او بگیری، هرگز شکر تو را به جا نمی‌آورد، اینک (برای امتحان) مرا بر دنیای او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.»


خداوند برای این که این ماجرا سندی برای همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب علیه السلام آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود کرد، ولی این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب علیه السلام نکاست، بلکه شکر او افزون گردید.
ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب علیه السلام مسلط شود، این اجازه به او داده شد.
ابلیس همه زراعت ایوب علیه السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولی ایوب نه تنها ناشکری نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد.
سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب علیه السلام مسلط شود، و باعث بیماری شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب علیه السلام را بیمار کرد که از شدت بیماری و جراحت، توان حرکت را نداشت، بی‌آنکه کمترین خللی به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمتها یکی پس از دیگری از ایوب علیه السلام گرفته می‌شد، ولی در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا می‌رفت.


در بعضی از تواریخ، ماجرای گرفتاری ایوب علیه السلام به بلاها، چنین ترسیم شده است:
روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکی از غلامان ایوب علیه السلام آمد و گفت: جماعتی از اشرار ، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آنها سپرده بودی به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: ای ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید، در این گفتگو بودند که غلام سومی آمد و گفت:گروهی از سواران کلدانی و سرداران پادشاهان بابِل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.
در این هنگام مردی گریبان چاک زده، خاک بر سر می‌ریخت و با شتاب نزد ایوب علیه السلام آمد و گفت:«ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.
حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولی با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتی ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد:
«ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوی تو می‌آیم، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی خشنودم.»
ایوب علیه السلام به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود.
او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام «رُحْمه» وفادار باقی ماند.
رنج و بیماری او هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند؛ و اصلاً نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتی نکرد. زبان حالش به خدا این بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا
[۳] اقتباس از تاریخ انبیاء عماد زاده، ص۴۵۵.
[۴] اقتباس از تاریخ انبیاء عماد زاده، ص۴۶۰.



همان گونه که ایوب علیه السلام در مدت طولانی هفت یا هفده سال بیماری و بلازدگی شدید، صبر و شکر نمود، همسر با وفای او، رُحْمه (دختر افراهیم بن یوسف، یا دختر یعقوب یا...) نیز در این جهت همتای ایوب بود و صبر و شکر می‌نمود، او از خانه بیرون می‌رفت و برای مردم در خانه‌ها کار می‌کرد، و از مزد کارش هزینه ساده زندگی ایوب علیه السلام را تأمین می‌نمود و از ایوب پرستاری می‌کرد.


ابلیس از هر طریقی وارد شد نتوانست ایوب علیه السلام را فریب دهد، بلکه او را می‌دید که در سخت‌ترین بلاها، شکر و سپاس الهی به جا می‌آورد، فریادی کشید و فرزندان خود را به نزدش جمع کرد، همه شیطان‌ها نزد ابلیس اجتماع کردند، آنها ابلیس را محزون یافتند، پرسیدند:«چرا اندوهگین هستی؟»
ابلیس گفت:«این عبد (ایوب) مرا خسته و عاجز کرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط کرد، اموال و فرزندانش را نابود کردم، ولی او همواره شکر و سپاس الهی می‌نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط کند، خداوند چنین قدرتی به من داد، سراسر بدن او را بیمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عین حال هم چنان با صبر و تحمل شکر خدا می‌کند. از شما می‌پرسم چه کنم؟ درمانده شده‌ام. طریق گمراهی ایوب را به من نشان دهید.»
فرزندان شیطان گفتند: آن همه مکر و نیرنگی که در گذشته برای گمراهی مردم داشتی کجا رفت؟ با همانها او را گمراه کن.
ابلیس گفت: همه آن نیرنگها را به کار زده‌ام، ولی نتیجه نگرفته‌ام، اینک با شما مشورت می‌کنم چه کنم؟
فرزندان شیطان گفتند: وقتی که آدم علیه السلام را فریب دادی و او را از بهشت بیرون نمودی، از چه راه وارد شدی؟
ابلیس گفت:از طریق همسرش حوا وارد شدم.
فرزندان شیطان گفتند: «اکنون نیز از طریق همسر ایوب علیه السلام اقدام کن، زیرا جز همسرش کسی نزد او نمی‌رود، و او نمی‌تواند از همسرش نافرمانی کند.
ابلیس گفت:راست می‌گویید، راه صحیح همین است.
ابلیس به صورت مردی ناشناس نزد همسر ایوب علیه السلام آمد و گفت: «حال همسرت ایوب چگونه است؟»
رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بیماری است...
ابلیس او را آن چنان به وسوسه انداخت که او بی‌تاب گردید، در این هنگام ابلیس بزغاله‌ای را به رُحْمه داد و گفت:این بزغاله را به نام من نه به نام خدا،‌ ذبح کن و از گوشتش غذا فراهم کن به ایوب بده بخورد، تا شفا یابد.
رُحْمه نزد شوهرش ایوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتاری گفت:این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از غذای آن بخوری و شفا یابی و همه نعمتهای از دست رفته به جای خود برگردد.
ایوب: وای بر تو، دشمن خدا نزد تو آمده و می‌خواهد از این راه تو را گمراه سازد و تو فریب او را خورده‌ای، آیا آن همه مال و ثروت و فرزند را چه کسی به ما داد؟
رُحْمه: خداوند داد.
ایوب: چند سال ما از آن همه نعمت‌ها بهره‌مند شدیم؟
رُحْمه: هشتاد سال.
ایوب: چند سال است خداوند ما را به این بلا مبتلا نموده است؟
رُحْمه:هفت سال و چند ماه.
ایوب: «وای بر تو، رعایت عدالت نمی‌کنی و انصاف را مراعات نخواهی کرد، مگر این که معادل هشتاد سال نعمت، هشتاد سال در بلا باشیم. سوگند به خدا اگر خداوند مرا شفا دهد، به جرم این کار تو که می‌خواهی گوسفندی را به نام غیر خدا ذبح کنم و غذای حرام به من بدهی، صد تازیانه به تو خواهم زد، از این پس از من دور شو، تا تو را نبینم».
آری ابلیس می‌خواست با غذای حرام، ایوب علیه السلام را گمراه کند، ولی ایوب این چنین در برابر القائات ابلیس، حرکت انقلابی نمود.
رُحْمه از ایوب علیه السلام دور شد، وقتی که ایوب خود را تنها یافت و هیچ گونه غذا و آب و همدم در نزد خود ندید به سجده افتاد و گفت:
«رَبِّ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ؛ پروردگارا! بد حالی و مشکلات به من رو آورده و تو مهربانترین مهربانان هستی.»
در این هنگام دعای ایوب علیه السلام به استجابت رسید و بلاها رفع شد و نعمتها جایگزین آنها گردید.


ایوب علیه السلام هنگامی که در شدیدترین گرفتاری با خدا سخن گفت، عرض کرد:
«رَبِّ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ؛ پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من رو آورده، و تو مهربانترین مهربانان هستی.»
او نگفت: خدایا تو مرا بیمار کردی و به من رحم کن، بلکه با کنایه و اشاره مقصود را بیان کرد.
[۱۰] ارشاد القلوب دیلمی، ج۱، ص۴۳۰.

طبق روایت دیگر، ایوب علیه السلام هم چنان صبر و مقاومت می‌کرد، حتی از خدا نمی‌خواست که گرفتاری او را رفع کند، بلکه همان را پسندیده بود که خداوند بر او پسندیده بود. تا این که روزی همسرش رُحْمه از بیرون آمد و غذایی برای ایوب آورد، ایوب علیه السلام از او پرسید این غذا را از کجا تهیه کردی؟ او در پاسخ گفت:«مقداری از گیسوانم را فروختم و با پول آن غذا تهیه کردم.» این جا بود که دل ایوب علیه السلام سخت به درد آمد، چرا که پای ناموس در کار بود، عرض کرد:«خدایا! در برابر همه ناگواریها صبر کردم، و این صبر را تو به من عطا فرمودی، ولی اینک به من مرحمت کن.» ایوب این سخن را در حالی می‌گفت که از روی تواضع، خاک بر سر و صورت خود می‌ریخت، اینجا بود که خداوند درهای رحمت را به رویش گشوده و درهای ناگواریها را بر رویش بست.
[۱۱] ارشاد القلوب دیلمی، ج۱، ص ۳۳۶.



علاوه بر مطلب گذشته، نیز روایت شده شیطان به صورت طبیبی به همسر حضرت ایوب علیه السلام ظاهر شد و گفت:من شوهر تو را درمان می‌کنم، به این شرط که وقتی درمان یافت، به من بگوید: «تنها عامل سلامتی من تو بوده‌ای، و هیچ مزد دیگری نمی‌خواهم.


۱. اقتباس از حدیث امام صادق علیه السلام، تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۴۴۷.    
۲. اقتباس از حدیث امام صادق علیه السلام، تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۴۴۸.    
۳. اقتباس از تاریخ انبیاء عماد زاده، ص۴۵۵.
۴. اقتباس از تاریخ انبیاء عماد زاده، ص۴۶۰.
۵. بحار، ج ۱۲، ص۳۵۴.    
۶. انبیاء/سوره۲۱، آیه۸۳، مضمون آیه ۸۳ سوره انبیاء.    
۷. بحار، ج۱۲، ص۳۶۸.    
۸. بحار، ج۱۲، ص۳۶۹.    
۹. انبیاء/سوره۲۱، آیه۸۳.    
۱۰. ارشاد القلوب دیلمی، ج۱، ص۴۳۰.
۱۱. ارشاد القلوب دیلمی، ج۱، ص ۳۳۶.



سلیت اندیشه قم برگرفته از مقاله آزمایش ایوب.    



جعبه ابزار