• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

رشید هجری

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



رشید هجری از اصحاب خاص علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) و محرم اسرار و یار شجاع و باوفای آن حضرت بود.



شیخ طوسی در کتاب «رجال»، او را از یاران علی (علیه‌السّلام) و امام حسن و امام حسین و حتی امام سجاد (علیه‌السّلام)، شمرده است، هرچند که بنا به گواهی تاریخ، نمی‌شود او در زمان امام سجاد (علیه‌السّلام) زنده باشد.


رشید هجری اصالتا منسوب به «هجر» که از شهرهای بحرین، بلکه تمام منطقه بحرین بوده، و به نقلی «هجر»، قریه‌ای در مدینة النبی که خرما و حصیر آن معروف و از جمله جهیزیه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بوده است.


حضرت علی (علیه‌السّلام) او را «رشید البلایا» نامیدند و به او علم «منایا و بلایا» آموخت (حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) به عنوان امام معصوم که به فرمان خداوند از علوم غیبی آگاهی داشت قسمتی از این اخبار غیبی را به نام «ملاحم و مغیبات» به بعضی از یاران شایسته و ذی صلاح خود از جمله کمیل، میثم تمار و رشید هجری منتقل کرد) یعنی او سرنوشت بعضی افراد را می‌دانست و از سرنوشت دردناک خود در راه عشق علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) خبر داشت و از همین‌رو، احوال و عاقبت دوستان خود، «میثم تمار و حبیب بن مظاهر اسدی» را به آن‌ها گفته، و کشته شدن آن دو نفر را خبر داده بود و بسیار شده بود که به بعضی مردم می‌رسید و می‌گفت تو چنین خواهی بود و چنین خواهی شد و آنچه می‌گفت واقع می‌شد.


متاسفانه از جزئیات زندگی این رادمرد تاریخ، اطلاعی در دست نیست، فقط آنچه که نقل شده و عالمان ما آن را پذیرفته‌اند، مقام والای معنوی و حالات روحانی و ارادت خالص او به مولای متقیان علی (علیه‌السّلام) است.
رشید، بعد از شهادت آن حضرت، در حکومت «زیاد بن ابیه»، به مصائب سختی مبتلا شد و سرنوشت غم‌انگیزی پیدا کرد. البته امام علی (علیه‌السّلام)، او را از این احوالات، آگاهش کرده بود.
روزی علی (علیه‌السّلام) با عده‌ای از یارانش در بستان برنی، از باغ‌های کوفه زیر درخت نخلی نشسته بود، فرمود از آن نخل، مقداری خرما چیدند و همگی خوردند، رشید که در جمع بود عرض کرد «یا امیرالمؤمنین، چه رطب نیکویی است.» حضرت فرمود: «ای رشید، تو بر تنه این درخت به دار خواهی شد.» رشید گفت: «از آن به بعد، پیوسته صبح و شام نزد آن درخت می‌رفتم و آن را آب می‌دادم و رسیدگی می‌کردم. تا آن زمان که یک روز کنار درخت آمده، دیدم آن را بریده‌اند. فهمیدم اجل من نزدیک است.» روایتی را شیخ کشی از «ابوحیان بجلی»، از دختر رشید «قنوا»، نقل کرده است.
از «قنوا» پرسیدم، «آنچه درباره شهادت پدرت می‌دانی و از پدرت شنیده‌ای، به من بگو! » دختر گفت: «از پدرم شنیدم که می‌گفت: خبر داد امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) که: ‌ای رشید چگونه صبر می‌کنی زمانی که این حرام‌زاده که بنی امیه او را به خود ملحق کرده‌اند، تو را بطلبد و دستها و پاها و زبان تو را ببرد؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین، سرانجام آن بهشت است؟ فرمود: ‌ای رشید، آری، تو در دنیا و آخرت با من خواهی بود.»
در مدتی که «زیاد» پدر عبیدالله ملعون، حاکم کوفه بود دنبال رشید که پنهان بود، می‌گشت و در صدد تعذیب و قتل او بود.
روزی «ابو اراکه» یکی از بزرگان شیعه در خانه‌اش با عده‌ای از یاران نشسته بود که ناگهان رشید بر او وارد گشت و داخل منزل او شد، خیلی ترسید، برخاست و دنبال او رفت و گفت: «ای وای بر تو رشید، از این‌کار مرا به کشتن می‌دهی و بچه‌های مرا یتیم می‌کنی» رشید گفت: «مگر چه شد؟» «ابو اراکه» گفت: «زیاد بن ابیه، دنبال توست و اینان در جستجوی تواند و تو در خانه من آمدی و می‌خواهی پنهان شوی؟ تمام کسانی که نزد من بودند تو را دیدند.»
رشید گفت: «هیچ کس مرا ندید.»
«ابو اراکه» گفت: «مرا مسخره می‌کنی.»
لذا او را گرفت و بازوهایش را محکم بست و در خانه خود حبس کرد و در را بر رویش بست. و بعد نزد همان دوستانش آمد و پرسید: «به نظرم آمد که مردی داخل منزل شد، به نظر شما هم آمد؟» آن‌ها گفتند: «خیر، ما کسی را ندیدیم.» برای احتیاط مکرر از آن‌ها سؤال کرد، ولی باز هم آن‌ها همین جواب را دادند.
«ابو اراکه» ترسید که دیگران دیده باشند، به مجلس «زیاد» رفت تا تجسس کند و ببیند آیا سخنی از رشید در آن مجلس هست. وارد شد و بر «زیاد» سلام کرد و نشست، ظاهرا با او دوستی داشته است مشغول گفتگوی آهسته بودند، ناگهان دید که رشید بر اشتر او سوار است و به طرف مجلس «زیاد» می‌آید «ابو اراکه» رنگش تغییر کرد و خود را باخت و به هلاکت خودش، یقین پیدا کرد. آنگاه رشید از اشتر، پایین آمد و به زیاد سلام کرد و با همدیگر روبوسی و احوالپرسی کردند.
زیاد، احوال او را جویا شد که «چگونه آمدی و با چه کسی آمدی و در راه بر تو چه گذشت؟» آن مرد هم مدتی آنجا ماند و بعد برخاست و رفت.
«ابو اراکه» به زیاد گفت: «این شیخ کی بود؟» زیاد جواب داد: «یکی از برادران ماست که از شام آمده بود.»
ابواراکه، از مجلس بیرون آمد و به منزلش رفت و رشید را دید که به همان حال است که او را گذاشته و رفته بود، پس به او گفت: «اکنون که تو دارای چنین علم و توانایی هستی که من مشاهده کردم، پس هر کاری که می‌خواهی انجام بده و هر زمان که می‌خواستی به منزل من آی.» (ابو اراکه، یکی از اصحاب خاص امام علی (علیه‌السّلام) بود. و (آل ابواراکه) در رجال مشهور شیعه‌اند و آنچه که او نسبت به رشید انجام داد به جهت اهانت به شان او نبود، بلکه از ترس جان خود و خانواده‌اش از طرف «زیاد بن ابیه» بود.)


قنواء، که بعضی نقل‌ها نام او را «امة الله» گفته‌اند، دختر رشید هجری چنین روایت می‌کند: روزی «زیاد بن ابیه» (بعضی مورخین، گفته‌اند که (ابن زیاد) بود ولی بنابر اکثر نقل‌ها، همان «زیاد پدر ابن زیاد» بوده است) پدرم را خواست و گفت: «از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام)، بیزاری جو و از دروغ‌های مولای خودت برای ما بگو.»
پدرم امتناع کرد. زیاد گفت: «صاحب تو یعنی (علی) به تو گفته است که چگونه کشته می‌شدی و ما با تو چه خواهیم کرد؟»
گفت: «آری، خلیل من علی (علیه‌السّلام)، به من خبر داده که مرا می‌خوانی به بیزاری از او و من بیزاری نمی‌جویم، پس دست‌ها و پاها و زبانم را می‌برید. به خدا سوگند نه من دروغگویم و نه او!!»
آن ملعون گفت: «به خدا سوگند، حال که چنین است دروغ او را ثابت می‌کنم.»
دستور داد که دست و پای او را ببرید و بیرونش کنید.
هنگامی که پدرم را با حالتی زار بیرون آوردند، مردم به دورش جمع شدند و اظهار تاثر و ناراحتی می‌کردند، من به نزدش رفتم و پرسیدم، «ای پدر، از این زخم‌ها، چقدر درد و سختی داری؟»
گفت: «دخترم، دردم فقط به‌اندازه درد کسی است که در میان ازدحام مردم، فشرده شود.» همسایه و آشنایان بر مصیبت او ناراحتی و گریه می‌کردند، پدرم گفت: «گریه نکنید قلم و کاغذی بیاورید تا به شما خبر دهم آنچه را که مولایم علی (علیه‌السّلام)، به من خبر داده و بعدا واقع می‌شود و برای شما بگویم آنچه را که تا روز قیامت واقع می‌شود.» و شروع کرد به نقل احادیثی از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) برای مردم. جاسوسان این خبر را برای «زیاد» بردند که رشید، وقایع آینده و امور غریبه را برای مردم می‌گوید نزدیک است فتنه شود. آن خبیث جانی گفت: «مولای او دروغ نمی‌گوید، بروید زبانش را ببرید.»
به دستور او، جلادش «حجام» زبان آن مخزن اسرار را برید و به نقلی، او را به دار کشیدند. و او در همان شب، به شهادت رسید. جسدش را در «باب النخیله» کوفه دفن کردند. شیخ مفید، این حکایت را از «زیاد بن نصر حارثی» نقل کرده که می‌گوید «من در «دارالاماره» نزد «زیاد بن ابیه»، حاکم کوفه بودم که ناگاه رشید هجری را آوردند و حاکم گفتگویی با او انجام داد.» که همین روایتی است که ذکر کردیم.

۵.۱ - نکته‌ها

نکته ۱- این روایت شهادت رشید، در منظر علمای مسلمان تمام فرقه‌ها مشهور است و این، از جمله معجزات و اخبار غیبی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) است.
نکته ۲- در بعضی تواریخ، این شهادت را در زمان «عبیدالله بن زیاد» ذکر کرده‌اند اما گویا این یک سهو در نقل تاریخ است. زیاد پدر عبیدالله، قاتل او بوده است.


(۱) علی‌رضوان شهری، موسوعه الامام علی (علیه‌السّلام) .
(۲) حاج شیخ عباس قمی، منتهی الامال.
(۳) علی‌اکبر رشاد، دانشنامه امام علی (علیه‌السّلام).
(۴) سیدمصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف به نقل از: بحار الانوار، اعیان الشیعه.
(۵) حاج شیخ عباس قمی، نفس المهموم.
(۶) علامه عسگری، نقش ائمه در احیا دین- جلد ۱- ۴.


دایرة‌المعارف طهور، برگرفته از مقاله «رشید هجری»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۹/۲۵.    






جعبه ابزار