• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

احتجاج نشدن به حدیث غدیر در سقیفه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



سقیفه، بنایی سایبانی شکل بود، که برخی از طوایف که برای تصمیم‌گیری درباره امور اجتماعی مهم، در آنجا جمع می‌شدند. سه روز بعد از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، انصار و مهاجرین برای تعیین خلیفه، در زیر سایبان قبیله بنی‌ساعده گرد آمدند. این اجتماع در سقیفه بنی‌ساعده، با احتجاجات هواداران ابوبکر که مبتنی بر سنت‌های قبیله‌ای در جاهلیت بود، جامعه اسلامی را با بزرگ‌ترین انحراف و شکاف در طول تاریخ مواجه کرد و مسیر هدایت و رهبری جامعه اسلامی، از جایگاه اصلی‌اش به انحراف کشیده شد.
آنچه در این بین به عنوان پرسش مطرح می‌گردد این است که چرا چنین فاجعه غم‌انگیزی رخ داد؟ مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به طور اعم در طول ابلاغ رسالت خویش و به طور اخص در غدیرخم، علی (علیه‌السّلام) را به عنوان جانشین پس از خود معرفی نکرده بود؟ چرا جامعه آن روز بر غاصبان خلافت نشورید؟ چرا در اجتماع سقیفه کسی از مهاجر و انصار سخنی از حدیث غدیر با وجود مسلّمیت آن به میان نیاورده است؟



برای روشن پاسخ این شبهه، لازم است که در ابتدا در باره سقیفه بحث و بررسی شده و به این سؤال پاسخ دقیق داده شود، که انگیزه انصار از جمع شدن در سقیفه چه بوده است؛ با این که آن‌ها زحمات بسیاری برای اسلام کشیده بودند و اگر زحمات آن‌ها نبود، قطعاً اسلام به این آسانی به سر منزل مقصود نمی‌رسید؛ اما چه شد که آن‌ها نیز فرمایش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در باره امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) به فراموشی سپردند و هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود که در سقیفه جمع شدند؟!!
به صورت فشرده به چهار عامل می‌توان اشاره کرد که این گروه از انصار که از دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سرپیچی کردند، می‌توانند به خاطر آن در سقیفه جمع شده باشند:

۱.۱ - هم‌پیمانی و توطئه قریش

آن‌ها از این مساله خبردار شده بودند که عده‌ای از سران مهاجر توطئه‌های خطرناکی طراحی و نقشه‌های شومی برای غصب خلافت در سر می‌پرورانند، و مطمئن شدند که امامت به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نخواهد رسید، خواستند که به اعتقاد خودشان اسلام را از دست این عده نجات داده و خود اداره کشور اسلامی را به عهده بگیرند.

۱.۲ - امکان منع امیرمؤمنان از خلافت

آگاهی انصار از امکان منع امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) از خلافت؛ رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در موارد بسیاری از خدعه و نیرنگ امت، در حق امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) خبر داده بود و انصار با شنیدن این سخنان از رسول خدا، مطمئن شده بودند که می‌توان خلافت را از صاحب اصلی‌اش گرفت؛ به همین سبب تصمیم گرفتند که در سقیفه جمع شوند و خلیفه را از قوم خود انتخاب کنند.

۱.۳ - ظلم در حق انصار

از زبان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده بودند که بعد از آن حضرت ظلم‌های زیادی در حق آنان خواهد شد، به همین دلیل در صدد دفع آن برآمده و در حقیقت می‌خواستند از این مساله پیشگیری نمایند.

۱.۴ - ترس از انتقام

از آن جایی که گروه انصار در جنگ‌های رسول خدا با قریشان نقش تعیین کننده‌ای داشتند و بسیاری از پهلوانان قریش به دست انصار کشته شده بود؛ از این رو آن‌ها از انتقام قریش می‌ترسیدند و با توجه به سابقه‌ای از آن‌ها سراغ داشتند، می‌دانستند که اگر قریش حکومت را به دست بگیرد، از آن‌ها انتقام سختی خواهد گرفت؛ چنانچه بعد از روی کار آمدن قریشیان این مساله جامه عمل پوشید و در قضیه حرّه به صورت کامل، نمود پیدا کرد.


آگاهی انصار از هم‌پیمانی و توطئه قریش علیه امیر مؤمنان (علیه‌السلام)؛ انصار متوجه شده بودند که برخی از قریشیان هم‌پیمان شده‌اند که نگذارند بعد از رسول خدا خلافت به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) برسد؛ لذا تصمیم گرفتند که قبل از عملی شدن نقشه آنان، دست به کار شوند و خود خلافت را به دست گیرند. شواهدی بر این توطئه از کتب اهل سنت وجود دارد.
این مطلب (توطئه قریش) در کتاب‌های شیعی به صورت مفصل آمده و از آن به صحیفه ملعونه یاد شده است. علمای اهل سنت نیز گوشه‌هایی از قضیه را نقل کرده‌اند؛ چنانچه نسائی در سننش و ابن خزیمه در صحیحش می‌نویسند:
"اخبرنا محمد بن عُمَرَ بن عَلِیِّ بن مُقَدَّمٍ قال حدثنا یُوسُفُ بن یَعْقُوبَ قال اخبرنی التَّیْمِیُّ عن ابی مِجْلَزٍ عن قَیْسِ بنِ عُبَادٍ قال بَیْنَا انا فی الْمَسْجِدِ فی الصَّفِّ الْمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِی رَجُلٌ من خَلْفِی جَبْذَةً فَنَحَّانِی وَقَامَ مَقَامِی فَوَاللَّهِ ما عَقَلْتُ صَلَاتِی فلما انْصَرَفَ فاذا هو اُبَیُّ بن کَعْبٍ فقال یا فَتَی لَا یَسُؤْکَ الله اِنَّ هذا عَهْدٌ من النبی صلی الله علیه وسلم اِلَیْنَا اَنْ نَلِیَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فقال هَلَکَ اَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ ثَلَاثًا ثُمَّ قال والله ما علیهم آسَی وَلَکِنْ آسَی علی من اَضَلُّوا قلت یا اَبَا یَعْقُوبَ ما یَعْنِی بِاَهْلِ الْعُقَدِ قال الْاُمَرَاءُ".

"از قیس بن عباد روایت شده است که روزی در مسجد در صف اول نماز بودم؛ شخصی آمده و من را کشید و خود جای من ایستاد؛ قسم به خدا (از ناراحتی) چیزی از نماز خود نفهمیدم؛ وقتی که نمازش به پایان رسید متوجه شدم که او ابی بن کعب است. به من گفت: ‌ای جوان، مبادا از این کار من‌ اندوهگین شوی؛ زیرا پیامبر از ما پیمان گرفته بود که همیشه در صف اول نماز جماعت باشیم. سپس رو به قبله کرده و گفت: قسم به پروردگار کعبه که اهل پیمان هلاک شدند!!! و سه مرتبه این سخن را تکرار کرد. سپس گفت: قسم به خدا من برای ایشان‌ اندوهگین نیستم؛ برای کسانی که توسط ایشان گمراه شدند‌اندوهگینم. از ابایعقوب پرسیدم مقصود وی از اهل پیمان چه کسانی است؟ پاسخ داد: مقصود وی حاکمان است.
[۱] نسائی، احمد بن شعیب، المجتبی من السنن، ج۲، ص۸۸، ح۸۰۸.

امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز بارها و بارها از توافق پنهانی قریشیان و به ویژه ابوبکر و عمر پرده برمی‌داشت و تلاش‌های عمر را برای به خلافت رساندن ابوبکر، در راستای همین توافق می‌دانست.

احمد بن یحیی بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسد:
"عن ابن عباس قال: بعث ابو بکر عمرَ بن الخطاب الی علی رضی الله عنهم حین قعد عن بیعته وقال: ائتنی به باعنف العنف، فلما اتاه، جری بینهما کلام. فقال علی: اجلبْ حلباً لک شطره. والله ما حرصک علی امارته الیوم الا لیؤمرک غداً؛ ... ابن عباس می‌گوید: در زمان بیعت ابوبکر زمانی که علی (علیه‌السّلام) با او بیعت نکرد، ابوبکر عمر بن الخطاب را دنبال ایشان فرستاد و به عمر گفت: علی را به سخت‌ترین و بدترین وجه ممکن پیش من بیاور. در بین راه بین حضرت امیر (علیه‌السّلام) و عمر مشاجره‌ای درگرفت. علی (علیه‌السّلام) به عمر گفت: شیر خلافت را بدوش، سهم تو محفوظ است. قسم به خدا حرص و ولع تو برای به حکومت رسیدن ابوبکر به خاطر اینست که او بعد از خودش تو را به جانشینی برگزیند".

بلاذری در روایت دیگر می‌نویسد: "عن هشام بن عروة قال: لما بویع عمر قال علی: حلبت حلباً لک شطره، بایعته عام اول، وبویع لک العام؛ از هشام بن عروه روایت شده است که وقتی مردم با عمر بیعت کردند علی به او فرمود: شیری را دوشیدی که مقداری از آن به خودت رسید؛ در گذشته تو با او بیعت کردی، و امروز او برای تو بیعت گرفت".


آگاهی انصار از امکان منع امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) از خلافت؛ رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در موارد بسیاری از خدعه و نیرنگ امت، در حق امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) خبر داده بود و انصار با شنیدن این سخنان از رسول خدا، مطمئن شده بودند که می‌توان خلافت را از صاحب اصلی‌اش گرفت؛ به همین سبب تصمیم گرفتند که در سقیفه جمع شوند و خلیفه را از قوم خود انتخاب کنند. ما در اینجا به چند روایت از پیش‌بینی‌های رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در این باره اشاره می‌کنیم:

۳.۱ - روایت اول

ابویعلی موصلی در مسندش به نقل از امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) می‌نویسد: "... قال قلت یا رسول الله ما یبکیک قال ضغائن فی صدور اقوام لا یبدونها لک الا من بعدی قال قلت یا رسول الله فی سلامة من دینی قال فی سلامة من دینک؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گریست و صدای گریه‌اش بلند شد. پرسیدم: علت گریه شما چیست؟ فرمود: علت گریه من، حسادت‌هایی است که مردم نسبت تو در دل دارند و آشکار نمی‌کنند و هنگامی آثار حسادت‌شان را بروز می‌دهند که من دعوت حق را اجابت کرده‌ام و در میان شما نیستم، علی (علیه‌السّلام) می‌گوید: سؤال کردم: ‌ای فرستاده خدا! آیا در آن هنگام دین من سالم است، فرمود: بلی دینت سالم است".

۳.۲ - روایت دوم

حاکم نیشابوری نیز المستدرک می‌نویسد: "عن علی رضی الله عنه قال ان مما عهد الی النبی صلی الله علیه وسلم ان الامة ستغدر بی بعده؛ از علی (علیه‌السّلام) نقل شده که فرمود: از چیزهایی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود این است که: پس از من، مردم با حیله‌گری با تو رفتار می‌کنند".
و بعد از نقل روایت می‌گوید: "هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه؛ این حدیث سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم نقل نکرده‌اند.".
بنابراین، طبیعی بود که انصار با شنیدن این سخنان از زبان رسول خدا به فکر آینده حکومت باشند و دوست داشته باشند که حکومت در میان آن‌ها بماند؛ زیرا برای اسلام زحمات زیادی کشیده بودند و نمی‌توانستند ببینند که دیگران حکومت اسلامی را به دست گرفته‌اند.


آگاهی انصار از تصمیم قریش برای ظلم به ایشان؛ انصار از زبان گهربار رسول خدا شنیده بودند که بعد از آن حضرت قریش ظلم فراوانی در حق انصار خواهند کرد. بخاری در صحیحش می‌نویسد:
"عن هِشَامٍ قال سمعت اَنَسَ بن مَالِکٍ رضی الله عنه یقول قال النبی صلی الله علیه وسلم لِلْاَنْصَارِ اِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی اَثَرَةً فَاصْبِرُوا حتی تَلْقَوْنِی وَمَوْعِدُکُمْ الْحَوْضُ؛ از انس بن مالک شنیدم که می‌گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به انصار فرمودند: شما بعد از من سختی‌هایی خواهید دید؛ پس صبر نمایید تا من را ملاقات کنید و وعده دیدار شما در کنار حوض کوثر".


ترس انصار از انتقام قریش در صورت انتخاب خلیفه‌ای قریشی؛ بی تردید، ساکنان مدینه نقش مهمی در پیروزی‌های مسلمانان بر قریشان داشتند و اگر کمک‌های بی دریغ آنان نبود، شاید به این زودی رسول خدا موفق به تشکیل حکومت اسلامی نمی‌شد و اصلاً جنگی بین قریش و مسلمانان اتفاق نمی‌افتاد تا مسلمانان پیروز شوند؛ از این رو انصار از این می‌ترسیدند که اگر حکومت به دست قریش بیفتد، انتقام جنگ بدر، خندق و... از انصار بگیرد.
حباب بن منذر که از بزرگان انصار به حساب می‌آمد، در سقیفه به همین نکته اشاره کرده است:

"فقام الحباب بن المنذر وکان بدریا فقال منا امیر ومنکم امیر فانا والله ما ننفس علیکم هذا الامر ولکنا نخاف ان یلیها اقوام قتلنا آباءهم واخوتهم؛ حباب بن منذر که از مسلمانان حاضر در جنگ بدر بود ایستاده و گفت: شخصی از ما امیر شود و شخصی از شما؛ قسم به خدا که ما در این کار خود را با شما درگیر نمی‌کنیم اما می‌ترسیم که گروهی که ما پدران و برادرانشان را کشته‌ایم به خلافت برسند!!!".



در این جا به پاسخ این پرسش می‌پردازیم که چرا در سقیفه به حدیث غدیر احتجاج نشده است؟

۶.۱ - دلیل اول

یکی از دلائل عدم احتجاج به غدیر در سقیفه این است که حاضران در سقیفه، همگی از متخلفان از جیش اسامه بودند:
همانطور که در کتب تاریخی شیعه و سنی به تواتر آمده است رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در اواخر عمر شریف خویش به اسامة بن زید دستور دادند لشکری آماده نماید و به مسلمانان نیز دستور دادند که به آن لشکرگاه رفته و تحت امر اسامه آماده حمله به دشمنان اسلام شوند. وی نیروهای خویش را جمع کرده و در منطقه جرف در سه میلی مدینه اردوگاه زد.

ابن سعد در این زمینه می‌گوید:
"فلما اصبح یوم الخمیس عقد لاسامة لواء بیده ثم قال اغز بسم الله فی سبیل الله فقاتل من کفر بالله فخرج بلوائه وعقودا فدفعه الی بریدة بن الحصیب الاسلمی وعسکر بالجرف فلم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین والانصار الا انتدب فی تلک الغزوة فیهم ابو بکر الصدیق وعمر بن الخطاب وابو عبیدة بن الجراح وسعد بن ابی وقاص وسعید بن زید وقتادة بن النعمان وسلمة بن اسلم بن حریش".

"صبح روز پنجشنبه رسول خدا پرچم را به دست اسامه داده و فرمودند با نام خدا در راه خدا جهاد نما و با کفار بجنگ. وی با پرچم خویش بیرون آمده و چند پرچم آماده کرده و آنها را به بریده بن حصیب اسلمی داد و در جرف اردو زد. هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نماند مگر آنکه به آن لشگر مامور شد که در بین ایشان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و سعد بن ابی‌وقاص و سعید بن زید و قتاده بن نعمان و سملة بن اسلم بن حریش بودند".

اما عده‌ای از دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مخالفت کرده و از این دستور سرپیچی نمودند؛ رسول خدا از این کار خشمگین شده و به نقل علمای شیعه و گروهی از علمای اهل سنت ایشان را لعنت فرمودند:
"انه قال جهزوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه فقال قوم یجب علینا امتثال امره واسامة قد برز من المدینة و قال قوم قد اشتد مرض النبی علیه الصلاة والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحالة هذه فنصبر حتی نبصر‌ای شیء یکون من امره؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: لشکر اسامه را تکمیل کنید؛ خداوند لعنت کند کسانی را که از حضور در این لشکر امتناع می‌کنند؛ به همین سبب عده‌ای گفتند بر ما لازم است که از دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اطاعت کرده و اسامه بیرون از مدینه است (ما نیز به او ملحق شویم) و عده‌ای گفتند: مریضی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سخت شده است؛ و ما طاقت نداریم که در این حال از ایشان دور باشیم؛ صبر می‌کنیم تا ببینیم کار ایشان به کجا می‌کشد!!!".
شبیه این مطلب در کتب المواقف و شرح نهج‌ البلاغه آمده است.

بنابراین طبق اقرار اهل سنت گروهی از صحابه که با ایمان بوده و از دستورات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اطاعت می‌کردند به لشکرگاه اسامه که در بیرون مدینه بود رفتند و فقط گروهی‌ اندک که با دستور ایشان که در واقع دستور خدا بود، مخالفت کردند در مدینه ماندند.
در نتیجه؛ اولاً: تمامی انصار و آن‌هایی که ایمان قلبی به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشتند، اصلاً در سقیفه حضور نداشتند و در جیش اسامه بودند؛
ثانیاً: آن‌ها که در سقیفه جمع شده بودند، کسانی بودند که از فرمان رسول خدا سرپیچی کرده و در مدینه مانده بودند؛ بنابراین از چنین کسانی هرگز نباید انتظار داشت که حدیث غدیر را مطرح و فرمان رسولخدا در روز غدیر را به یاد بیاورند. اگر آن‌ها مطیع فرمان رسول خدا بودند، اصلاً نباید در مدینه حضور داشته باشند.

۶.۲ - دلیل دوم

دومین دلیل از دلائل عدم احتجاج به حدیث غدیر در سقیفه این است که، تمام وقایع سقیفه نقل نشده است:
بی‌تردید کسی نمی‌تواند به صورت قطعی ادعا کند که حتماً در سقیفه به حدیث غدیر احتجاج نشده است؛ زیرا در طول این چهارده قرن علمای سنی تمام تلاش خود را وقف این مساله کرده‌اند که آثار ولایت اهل بیت (علیهم‌السّلام) را از کتاب‌های سنی حذف نمایند و نیز این مساله ثابت است که نقل مشاجرات صحابه از گناهان نابخشودنی در مذهب سنی است؛ به طوری که برخی از آن‌ها ادعای اجماع کرده‌اند که واجب است تمام آن چه در باره مشاجرات صحابه نقل شده حذف شود. ما به چند اعتراف از علمای سنی در این باره بسنده می‌کنیم:
احمد بن حنبل معتقد است که اگر کسی مشاجرات و درگیری‌های صحابه را نقل کند، باید توسط حاکم وقت مجازات شود و اگر توبه نکرد باید آن قدر در زندان بماند تا بمیرد. ابویعلی در طبقات الحنابله می‌نویسد:

"ومن الحجة الواضحة الثابتة البینة المعروفة ذکر محاسن اصحاب رسول الله کلهم اجمعین والکف عن ذکر مساویهم والخلاف الذی شجر بینهم....لا یجوز لاحد ان یذکر شیئا من مساویهم ولا یطعن علی احد منهم بعیب ولا بنقص فمن فعل ذلک فقد وجب علی السلطان تادیبه وعقوبته لیس له ان یعفو عنه بل یعاقبه ویستتیبه فان تاب قبل منه وان ثبت عاد علیه بالعقوبة وخلده الحبس حتی یموت او یتراجع".

"نقل کردن خوبی‌های همه اصحاب رسول خدا و پرهیز از نقل بدی‌های ایشان و درگیری‌های ایشان با دلیل واضح و آشکار، ثابت شده است...جایز نیست کسی چیزی از بدی‌های ایشان را نقل کرده و یا بر کسی از ایشان عیب و نقصی بگیرد؛ و اگر کسی چنین کرد، بر سلطان لازم است که او را تادیب و عقوبت کرده و حق بخشیدن وی را ندارد؛ بلکه باید او را شکنجه کرده توبه دهند؛ که اگر توبه کرد از وی پذیرفته می‌شود؛ اما اگر قبول نکرد دوباره باید او را شکنجه کرده و حبس ابد نمایند، تا اینکه بمیرد؛ مگر آنکه از نظر خویش برگردد".

ابن تیمیه حرّانی کتمان مشاجرات صحابه را از مذهب اهل سنت می‌داند: "کان من مذاهب اهل السنة الامساک عما شجر بین الصحابة؛ پرهیز از نقل درگیری‌های بین صحابه از مذهب اهل سنت بوده است".
از همه مهمتر این که محمد بن عبد الوهاب سکوت در برابر مشاجرات صحابه را اجماع اهل سنت دانسته و کسی را در مذمت معاویه چیزی بگوید، از این اجماع و در نتیجه از اهل سنت خارج می‌داند.
"واجمع اهل السنة علی السکوت عما شَجَر بین الصحابة رضی الله عنهم. ولا یقال فیهم الا الحسنی. فمن تکلم فی معاویة او غیره من الصحابة فقد خرج عن الاجماع؛ اجماع اهل سنت است که باید از نقل درگیری‌های بین صحابه سکوت کرده و در مورد ایشان جز خوبی نگفت؛ به همین سبب اگر کسی در مورد معاویه یا شخص دیگری سخنی بگوید از این اجماع خارج است!!!".
[۱۷] ابن عبدالوهاب، محمد بن عبدالوهاب، مختصر السیرة، ج۱، ص۳۲۲.

با در نظر گرفتن این سانسور شدید، آیا توقع بی جایی نیست که انتظار داشته باشیم، اهل سنت تمام وقایع سقیفه را نقل و چیزی‌هایی را بنویسند که خلاف اعتقادات آن‌ها باشد؟! پس از کجا معلوم که در سقیفه به حدیث غدیر نیز احتجاج شده باشد؛ اماتوسط علمای امانتدار سنی محو شده باشد؟!

۶.۳ - دلیل سوم

سومین دلیل از دلائل عدم احتجاج به حدیث غدیر در سقیفه را می‌توان چنین بیان کرد که طرح غدیر، مخالف فلسفه تشکیل سقیفه بوده است:
با توجه به آن چه درباره حاضرین در مدینه در زمان رحلت رسول گرامی اسلام و شرکت کنندگان در سقیفه و نیز انگیزه جمع شدن انصار گفتیم، روشن می‌شود که انصار و مهاجرین، در سقیفه جمع شده بودند که شخصی از قوم و قبیله آن‌ها به خلافت برسد؛ بنابراین طرح غدیر مخالف فلسفه حضور آنان در سقیفه بود و اصل اجتماع آنان را زیر سؤال می‌برد. اگر آن‌ها می‌خواستند بحث غدیر را پیش بکشند، هرگز در سقیفه جمع نمی‌شدند.

۶.۴ - دلیل چهارم

از دیگر دلائل عدم احتجاج به حدیث غدیر در سقیفه این بوده است که، هیچ یک از یاران امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) در سقیفه حضور نداشتند:
امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و هیچ یک از بنی‌هاشم و نیز کسانی که از یاران خاص آن حضرت به حساب می‌آمدند، در سقیفه حضور نداشتند؛ بلکه یا در جیش اسامه و یا به همراه امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) مشغول غسل و کفن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودند. وقتی هیچ یک از آن‌ها حضور نداشته‌اند چگونه می‌توانسته‌اند که به حدیث غدیر احتجاج نمایند؟


اگر چه بنا به دلائلی که در بالا گذشت، در سقیفه به حدیث غدیر احتجاج نشد، اما بعد از سقیفه، حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) و صحابه و انصار، بارها به حدیث غدیر احتجاج نمودند:
وقتی امیرمومنان و گروه معدودی از اصحاب با ایمان، جسم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به خاک سپردند، و سایر اصحاب که در لشکرگاه اسامه بودند به مدینه بازگشتند، در این هنگام بود که احتجاجات به حدیث غدیر شروع شد که در ذیل به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

۷.۱ - احتجاج انصار به حدیث غدیر

انصار می‌گفتند: جز با علی (علیه‌السّلام) با کسی دیگر بیعت نمی‌کنیم:
طبق برخی از روایات، بسیاری از مردم در همان سقیفه تاکید می‌کردند که جز با امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) با کس دیگری بیعت نخواهند کرد؛ ولی پیش‌دستی عمر باعث شد که مردم در برابر یک عمل انجام شده قرار بگیرند. طبری در تاریخش می‌نویسد:
"فبایعه عمر و بایعه الناس فقالت الانصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیا؛ پس از آنکه که عمر با ابوبکر بیعت کرد و گروهی از مردم نیز با او بیعت کردند، انصار و یا گروهی از ایشان گفتند: تنها با علی بیعت می‌کنیم!!!".
ابن اثیر می‌نویسد:
"لما توفی رسول الله اجتمع الانصار فی سقیفة بنی ساعدة لیبایعوا سعد بن عبادة فبلغ ذلک ابا بکر فاتاهم ومعه عمر وابو عبیدة بن الجراح فقال ما هذا فقالوا منا امیر ومنکم امیر فقال ابو بکر منا الامراء ومنکم الوزراء ثم قال ابو بکر قد رضیت لکم احد هذین الرجلین عمر وابا عبیدة امین هذه الامة فقال عمر ایکم یطیب نفسا ان یخلف قدمین قدمهما النبی فبایعه عمر وبایعه الناس. فقالت الانصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیاقال وتخلف علی وبنو‌هاشم والزبیر وطلحة عن البیعة وقال الزبیر لا اغمد سیفا حتی یبایع علیفقال عمر خذوا سیفه واضربوا به الحجر ثم اتاهم عمر فاخذهم للبیعة".

"وقتی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از دنیا رفتند انصار در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند تا با سعد بن عباده بیعت کنند؛ این خبر به ابوبکر رسید و به همراه عمر و ابوعبیده جراح به نزد ایشان آمد و گفت: چه خبر است؟ در پاسخ گفتند: یکی از ما امیر باشد و یکی از شما. ابوبکر گفت: امیر از ما باشد و وزیر از شما. سپس ابوبکر گفت: من قبول می‌کنم که یکی از این دو نفر، عمر و ابوعبیده امین این امت خلیفه شما شود. عمر گفت: چه کسی می‌تواند کسی را که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را مقدم کرده است خلیفه نکند؟ عمر با او بیعت کرده و مردم نیز بیعت کردند. پس از آن انصار یا گروهی از انصار گفتند: تنها با علی بیعت می‌کنیم و علی و بنی‌هاشم و زبیر و طلحه از بیعت امتناع کردند. زبیر گفت: شمشیر خود را در غلاف نمی‌گذارم تا اینکه با علی بیعت شود. عمر گفت: شمشیر او را بگیرید و آن را به سنگ بزنید (تا بشکند)؛ سپس عمر به نزد ایشان آمد تا ایشان را به زور برای بیعت ببرد".

یعقوبی نیز در تاریخش می‌نویسد:
"وجاء البراء بن عازب فضرب الباب علی بنی‌هاشم وقال یا معشر بنی‌هاشم بویع ابو بکر فقال بعضهم ما کان المسلمون یحدثون حدثا نغیب عنه ونحن اولی بمحمد فقال العباس فعلوها ورب الکعبة. وکان المهاجرون والانصار لا یشکون فی علی فلما خرجوا من الدار قام الفضل بن العباس وکان لسان قریش فقال یا معشر قریش انه ما حقت لکم الخلافة بالتمویه ونحن اهلها دونکم وصاحبنا اولی بها منکم. وقام عتبة بن ابی لهب فقال: ما کنت احسب ان الامر منصرفعن‌هاشم ثم منها عن ابی الحسن عن اول الناس ایمانا وسابقةواعلم الناس بالقرآن والسنن وآخر الناس عهدا بالنبی ومنجبریل عون له فی الغسل والکفن من فیه ما فیهم لا یمترون بهولیس فی القوم ما فیه من الحسن".

"براء بن عازب به درب خانه بنی‌هاشم آمد و گفت: ‌ای گروه بنی‌هاشم؛ با ابوبکر بیعت کرده‌اند! عده‌ای از ایشان گفتند: مسلمانان بدون ما که از بستگان پیامبر هستیم کاری انجام نمی‌دهند! عباس (که به یاد سخنان رسول خدا در مورد غصب حق امیر مومنان افتاده بود) گفت: قسم به پروردگار کعبه که این کار انجام شده است! مهاجر و انصار شک نداشتند که خلافت باید به علی برسد؛ وقتی که از خانه‌های خویش بیرون آمدند فضل بن عباس که سخنور قریش بود گفت: ‌ای قریشیان، سزاوار شما نیست که با نیرنگ خلافت را به دست آورید، با این که ما شایسته خلافت هستیم و صاحب ما (علی) از شما به این کار سزاوار تر است. و عتبة بن ابی‌لهب ایستاده و گفت: گمان نمی‌کردم که کار از بنی‌هاشم و از ابو الحسن (امیر مومنان) گرفته شود؛ از کسی که اولین مسلمان است و پیشتاز و دانا‌ترین مردم به قرآن و سنت‌ها و آخرین کسی که از پیامبر جدا شد و کسی که جبریل در غسل و کفن (پیامبر) او را یاری کرد. کسی که خصوصیات او (علی) را داشته باشد کسی به (سزاواری او برای خلافت) شک نمی‌کند و در میان این قوم نیکی‌های او نیست".

۷.۲ - احتجاج فاطمه زهرا به حدیث غدیر

درست است که در سقیفه کسی از یاران امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) حاضر نبود که به حدیث غدیر احتجاج کند و بیعت آن‌ها را در غدیر به یاد مردم بیندازد، اما بعد از سقیفه در موارد بسیاری، یاران آن حضرت احتجاج کردند؛ از جمله فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) زمانی که حق امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و خودش را غصب شده دید، در مسجد رسول خدا آمد و به حدیث غدیر استناد کردند
محمد بن عمر اصفهانی از بزرگان اهل سنت است؛ چنانچه ابن کثیر سلفی در البدایة و النهایة در باره او می‌گوید:
"الحافظ الکبیر ابو موسی المدینی محمد بن عمر بن محمد الاصبهانی الحافظ الموسوی المدینی احد حفاظ الدنیا الرحالین الجوالین له مصنفات عدیدة وشرح احادیث کثیرة رحمه الله؛ حافظ بزرگ ابوموسی مدینی یکی از حافظان دنیا (کسانی که بیش از صد هزار روایـت حفظ هستند) و کسانی که در راه طلب علم سفرهای بسیار داشته است؛ وی کتاب‌های بسیار و شروح بسیار بر روایات دارد، خدا او را رحمت کند".

وی در نزهة المجالس می‌نویسد:
"حدثتنا فاطمة بنت علی بن موسی الرضی حدثتنی فاطمة وزینب وام کلثوم بنات موسی بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتنی فاطمة بنت محمد بن علی حدثتنی فاطمة بنت علی بن الحسین حدثتنی فاطمة و سکینة ابنتا الحسین بن علی عن‌ام کلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم قالت: انسیتم قول رسول الله صلی الله علیه وسلم یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاهوقوله (علیه‌السّلام) لعلی انت منی بمنزلة‌هارون من موسی علیهما السلام) متفق علیه. و هذا الحدیث مسلسل من وجه آخر وهو ان کل واحده من الفواطم تروی عن عمة لها".

"... از فاطمه دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده است که فرمودند: آیا کلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روز غدیر خم را که فرمودند: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست» را فراموش کرده‌اید؟ و نیز سخن ایشان را که به علی گفته‌اند: تو نسبت به من مانند جایگاه‌ هارون از موسی است...".
همین روایت را علامه شمس‌الدین جزری در اسنی المطالب نقل می‌کند و برای آن اسنادی دیگر نقل می‌کند.


همان طور که گفته شد، نباید انتظار داشته باشیم که تمام حقائق در کتاب‌های اهل سنت یافت شود؛ زیرا تمام تلاش آن‌ها این بوده است که آثار ولایت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) را محو نمایند؛ هرچند که گوشه‌های از حقائق از زبان برخی از انصار و صدیقه شهیده در کتاب‌های آن‌ها نیز یافت شد. حال در این جا فقط به یک روایت از کتاب‌های شیعه در این باره بسنده می‌کنیم.
سلیم بن قیس هلالی که از یاران وفادار امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بوده در کتابش، قضیه استدلال یاران امیرالمؤمنین و اعتراض آن‌ها را به سران سقیفه این گونه بیان می‌کند:

۸.۱ - ماجرای بریده

دفاع بریده از حق غصب شده امیر مؤمنان (علیه‌السّلام):
"فَقَامَ بُرَیْدَةُ فَقَالَ یَا عُمَرُ اَلَسْتُمَا اللَّذَیْنِ قَالَ لَکُمَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انْطَلِقَا اِلَی عَلِیٍّ فَسَلِّمَا عَلَیْهِ بِاِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُمَا اَعَنْ اَمْرِ اللَّهِ وَاَمْرِ رَسُولِهِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَدْ کَانَ ذَلِکَ یَا بُرَیْدَةُ وَلَکِنَّکَ غِبْتَ وَشَهِدْنَا وَالْاَمْرُ یَحْدُثُ بَعْدَهُ الْاَمْرُ فَقَالَ عُمَرُ وَمَا اَنْتَ وَهَذَا یَا بُرَیْدَةُ- وَمَا یُدْخِلُکَ فِی هَذَا فَقَالَ بُرَیْدَةُ وَاللَّهِ لَا سَکَنْتُ فِی بَلْدَةٍ اَنْتُمْ فِیهَا اُمَرَاءُ فَاَمَرَ بِهِ عُمَرُ فَضُرِبَ وَ اُخْرِجَ".

"بریده برخاست و گفت: ‌ای عمر! آیا شما آن دو نفر نیستید که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شما گفت: «نزد علی بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام کنید»، و شما دو نفر گفتید: آیا این از دستور خدا و دستور پیامبرش است؟ و آن حضرت فرمود: آری. ابوبکر گفت: ‌ای بریده! این جریان درست است؛ ولی تو غایب شدی و ما حاضر بودیم، و بعد از هر مساله‌ای مساله دیگری پیش می‌آید! عمر گفت: ‌ای بریده! تو را به این موضوع چه کار است؟ و چرا در این مساله دخالت می‌کنی؟ ! بریده گفت: «بخدا قسم در شهری که شما در آن حکمران باشید سکونت نخواهم کرد». عمر دستور داد او را زدند و بیرون کردند!".

۸.۲ - دفاع سلمان

دفاع سلمان از حق غصب شده امیر مؤمنان (علیه‌السّلام):
"ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ یَا اَبَا بَکْرٍ اتَّقِ اللَّهَ وَقُمْ عَنْ هَذَا الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِاَهْلِهِ یَاْکُلُوا بِهِ رَغَداً اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَخْتَلِفْ عَلَی هَذِهِ الْاُمَّةِ سَیْفَانِ فَلَمْ یُجِبْهُ اَبُو بَکْرٍ فَاَعَادَ سَلْمَانُ فَقَالَ مِثْلَهَا فَانْتَهَرَهُ عُمَرُ وَقَالَ مَا لَکَ وَ لِهَذَا الْاَمْرِ وَمَا یُدْخِلُکَ فِیمَا هَاهُنَا فَقَالَ مَهْلًا یَا عُمَرُ قُمْ یَا اَبَا بَکْرٍ عَنْ هَذَا الْمَجْلِسِ وَدَعْهُ لِاَهْلِهِ یَاْکُلُوا بِهِ وَاللَّهِ خُضْراً اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَاِنْ اَبَیْتُمْ لَتَحْلُبُنَّ بِهِ دَماً وَلَیَطْمَعَنَّ فِیهِ الطُّلَقَاءُ وَالطُّرَدَاءُ وَالْمُنَافِقُونَ وَاللَّهِ لَوْ اَعْلَمُ اَنِّی اَدْفَعُ ضَیْماً اَوْ اُعِزُّ لِلَّهِ دِیناً لَوَضَعْتُ سَیْفِی عَلَی عَاتِقِی ثُمَّ ضَرَبْتُ بِهِ قُدُماً اَتَثِبُونَ عَلَی وَصِیِّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فَاَبْشِرُوا بِالْبَلَاءِ وَاقْنَطُوا مِنَ الرَّخَاءِ".

"سپس سلمان برخاست و گفت: «ای ابوبکر، از خدا بترس و از این جایی که نشسته‌ای برخیز، و آن را برای اهلش واگذار که تا روز قیامت به گوارائی از آن استفاده کنند، و دو شمشیر بر سر این امت اختلاف نکنند». ابوبکر به او پاسخی نداد. سلمان دوباره همان سخن را تکرار کرد. عمر او را کنار زد و گفت: تو را با این مساله چکار است؟ و چرا در مساله‌ای که در اینجا جریان دارد خود را داخل می‌کنی؟ سلمان گفت: ‌ای عمر آرام بگیر! ‌ای ابوبکر! از این جایی که نشسته‌ای برخیز و آن را برای اهلش واگذار تا به خدا قسم به خوشی تا روز قیامت از آن استفاده کنند. اگر قبول نکنید از همین طریق خون خواهید دوشید و آزادشدگان و طردشدگان و منافقین در خلافت طمع خواهند کرد. بخدا قسم! اگر من می‌دانستم که می‌توانم ظلمی را دفع کنم یا دین را برای خداوند عزّت دهم شمشیرم را بر دوش می‌گذاردم و با شجاعت با آن می‌زدم. آیا بر جانشین پیامبر خدا حمله می‌کنید؟! بشارت باد شما را بر بلا و از آسایش ناامید باشید".

۸.۳ - دفاع ابوذر و مقداد

دفاع ابوذر و مقداد از حق غصب شده امیر مؤمنان (علیه‌السّلام):
"ثُمَّ قَامَ اَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ فَقَالُوا لِعَلِیٍّ (علیه‌السّلام) مَا تَاْمُرُ وَاللَّهِ اِنْ اَمَرْتَنَا لَنَضْرِبَنَّ بِالسَّیْفِ حَتَّی نُقْتَلَ فَقَالَ عَلِیٌّ (علیه‌السّلام) کُفُّوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ وَاذْکُرُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَمَا اَوْصَاکُمْ بِهِ فَکَفُّوا فَقَالَ عُمَرُ لِاَبِی بَکْرٍ وَهُوَ جَالِسٌ فَوْقَ الْمِنْبَرِ مَا یُجْلِسُکَ فَوْقَ الْمِنْبَرِ وَهَذَا جَالِسٌ مُحَارِبٌ لَا یَقُومُ فِینَا فَیُبَایِعَکَ اَوَ تَاْمُرُ بِهِ فَیُضْرَبَ عُنُقُهُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ (علیهما‌السّلام) قَائِمَانِ عَلَی رَاْسِ عَلِیٍّ (علیه‌السّلام) فَلَمَّا سَمِعَا مَقَالَةَ عُمَرَ بَکَیَا وَرَفَعَا اَصْوَاتَهُمَا یَا جَدَّاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَضَمَّهُمَا عَلِیٌّ اِلَی صَدْرِهِ وَقَالَ لَا تَبْکِیَا فَوَ اللَّهِ لَا یَقْدِرَانِ عَلَی قَتْلِ اَبِیکُمَا هُمَا اَقَلُّ وَ اَذَلُّ وَاَدْخَرُ مِنْ ذَلِکَ".

"سپس ابوذر و مقداد و عمار بپا خاستند و به علی (علیه‌السّلام) عرض کردند: «چه دستور می‌دهی؟ به خدا قسم اگر امر کنی آن قدر شمشیر می‌زنیم تا کشته شویم». حضرت فرمود: «خدا شما را رحمت کند، دست نگهدارید و پیمان پیامبر و آنچه شما را بدان وصیّت کرده به یاد بیاورید». آنان هم دست نگه داشتند. سپس در حالی که ابوبکر بر منبر نشسته بود عمر به او گفت: چطور بالای منبر نشسته‌ای در حالی که این (مرد) نشسته و با تو روی جنگ دارد و بر نمی‌خیزد در بین ما با تو بیعت کند؟ آیا دستور نمی‌دهی گردنش زده شود؟! این در حالی بود که امام حسن و امام حسین (علیهما‌السّلام) بالای سر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) ایستاده بودند. وقتی سخن عمر را شنیدند گریه کردند و صدای خود را بلند کردند که: «یا جدّاه! یا رسول اللَّه!». امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، به خدا قسم بر کشتن پدرتان قادر نیستند. این دو کمتر و ذلیل‌تر و کوچکتر از آن هستند".

۸.۴ - دفاع‌ ام‌ایمن و ام‌سلمه

دفاع ام‌ایمن و ام‌سلمه از حق غصب شده امیر مؤمنان (علیه‌السّلام):
"وَاَقْبَلَتْ اُمُّ اَیْمَنَ النُّوبِیَّةُ حَاضِنَةُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَاُمُّ سَلَمَةَ فَقَالَتَا یَا عَتِیقُ مَا اَسْرَعَ مَا اَبْدَیْتُمْ حَسَدَکُمْ لِآلِ مُحَمَّدٍ فَاَمَرَ بِهِمَا عُمَرُ اَنْ تُخْرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَقَالَ مَا لَنَا وَلِلنِّسَاء؛ ‌ام‌ایمن نوبیّه -که در کودکی پرستار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده - و نیز ام‌سلمه پیش آمده و گفت: ‌ای عتیق! چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد ‌(علیهم‌السّلام) آشکار ساختید». عمر دستور داد آن دو را از مسجد خارج کنند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»!".


۱. نسائی، احمد بن شعیب، المجتبی من السنن، ج۲، ص۸۸، ح۸۰۸.
۲. ابن خزیمة، محمد بن اسحاق، صحیح ابن خزیمة، ج۳، ص۳۳، ح۱۵۷۳.    
۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۷.    
۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۳۷۵.    
۵. ابویعلی موصلی، احمد بن علی، مسند ابی‌یعلی، ج۱، ص۴۲۶.    
۶. حاکم نیسابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰.    
۷. ابن تیمیة، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۵۳۹.    
۸. ابن‌کثیر دمشقی‌، اسماعیل بن عمر، جامع المسانید والسنن، ج۱، ص۲۹۵.    
۹. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۳۳، ح۳۷۹۲.    
۱۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۲، ص۱۵۳.    
۱۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰.    
۱۲. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج۱، ص۲۱.    
۱۳. ایجی، عبدالرحمن بن احمد، کتاب المواقف، ج۸، ص۳۷۶.    
۱۴. ابن ‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبد‌الحمید، شرح نهج‌ البلاغه، ج۱۰، ص۱۳۸.    
۱۵. ابن ابی‌یعلی، محمد، طبقات الحنابله، ج۱، ص۳۰.    
۱۶. ابن تیمیة، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۴۴۸.    
۱۷. ابن عبدالوهاب، محمد بن عبدالوهاب، مختصر السیرة، ج۱، ص۳۲۲.
۱۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۳.    
۱۹. ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵.    
۲۰. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.    
۲۱. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۱۲، ص۳۸۹.    
۲۲. مدینی، محمد بن عمر، نزهة الحفاظ، ج۱، ص۱۰۲.    
۲۳. جزری شافعی، محمد بن محمد، اسنی المطالب، ص۵۰-۵۱.    
۲۴. انصاری، محمدباقر، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۸.    
۲۵. انصاری، محمدباقر، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۸.    
۲۶. انصاری، محمدباقر، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۹.    
۲۷. انصاری، محمدباقر، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۸۹.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله "اگر مراد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از حدیث غدیر، ولایت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بود، چرا در سقیفه به آن احتجاج نشد؟"    


رده‌های این صفحه : مقالات مؤسسه ولیعصر




جعبه ابزار